مباش ای مدعی خوش دل که از محتشم کاشانی غزل 346
1. مباش ای مدعی خوش دل که از من رنجه شد خویش
که شمشیر و کفن در گردن اینک میروم سویش
...
1. مباش ای مدعی خوش دل که از من رنجه شد خویش
که شمشیر و کفن در گردن اینک میروم سویش
...
1. کاش مرگم سازد امشب از فغان کردن خلاص
تا سگش از درد سر آسوده گردد من خلاص
...
1. مدعی چند بود با سگ آن کو مخصوص
اهل حرمت همه محروم همین او مخصوص
...
1. منم از مهر به غم خوردنت ای یار حریص
تو غلط مهر به غمخواری اغیار حریص
...
1. آخر ای سنگدل از کشتن ما چیست غرض
غیر اگر بی غرضی نیست تو را چیست غرض
...
1. ای طاعت تو بر همهٔ کائنات فرض
ذکرت بر اهل صومعه و سومنات فرض
...
1. روزی که گشت بر همهٔ عالم نماز فرض
شد ناز بر تو واجب و بر ما نیاز فرض
...
1. نه مینهم از دست عشق جام نشاط
نه میزنم به ره از بار هجر گام نشاط
...
1. گوش کردن سخنان تو غلط بود غلط
رفتن از ره به زبان تو غلط بود غلط
...
1. صبر در جور و جفای تو غلط بود غلط
تکیه برعهد و وفای تو غلط بود غلط
...
1. به هجر یار که از غیر آن ندارم حظ
چنان که ز وصل آن چنان ندارم حظ
...
1. من بیتو ندارم از چمن حظ
دور از سمنت ز یاسمن حظ
...