ای به ستم دل تو خوش تیغ از محتشم کاشانی غزل 334
1. ای به ستم دل تو خوش تیغ بکش مرا بکش
منت این و آن مکش تیغ بکش مرا بکش
1. ای به ستم دل تو خوش تیغ بکش مرا بکش
منت این و آن مکش تیغ بکش مرا بکش
1. بیش ازین منت وصل و از رخ آن ماه مکش
گر کشد هجر تو را جان بده و آه مکش
1. صد سال ز من دارد اگر هجر نهانش
به زان که ببینم به طفیل دگرانش
1. هزارگونه متاع است ناز را به دکانش
نگاه گوشهٔ چشم از متاعهای گرانش
1. آن شاه حسن بین و به تمکین نشستنش
و آن خیرگی و طرف کله برشکستنش
1. بزم برهم زدهای ای دل بر خشم به جوش
چشم از جنگ بغوغالب از اعراض خموش
1. ز خانه تاخت برون کرده ساغری دو سه نوش
لب از شراب در آتش گل از عرق در جوش
1. سحر به کوچه بیگانهای فتادم دوش
فتاد ناگهم آواز آشنا در گوش
1. آهوی او که بود بیشه دل صیدگهش
میگدازد جگر شیر ز طرز نگهش
1. به عزم رقص چون در جنبش آید نخل بالایش
نماند زنده غیر از نخل بند نخل بالایش
1. مهی که زینت حسنست گرمی خویش
طپانچه بر رخ خورشید میزند رویش
1. پری وشی دل دیوانه میکشد سویش
که نیست حد بشر سیر دیدن رویش