حسن را تکیهگه آن طرف از محتشم کاشانی غزل 311
1. حسن را تکیهگه آن طرف کلاهست امروز
ناز را خواب گه سیاهست امروز
...
1. حسن را تکیهگه آن طرف کلاهست امروز
ناز را خواب گه سیاهست امروز
...
1. به من که آتش عشقش نکرده دود هنوز
فشاند دست که این وقت آن نبود هنوز
...
1. ز عنبر آتش حسنت نکرده دود هنوز
محل رخ ز می افروختن نبود هنوز
...
1. دل در بدن کباب و مرا دیده تر هنوز
تن غرق آب و آتش و دل پرشرر هنوز
...
1. مردم و بر دل من باز غم یار هنوز
جان سبک رفت و من از عشق گران بار هنوز
...
1. ز دور یاسمنت سبزه سر نکرده هنوز
بنفشه از سمنت سربدر نکرده هنوز
...
1. ای در زمان خط تو بازار فتنه تیز
انجام دور حسن تو آغاز رستخیز
...
1. بزم کین آرا و در ساغر می بیداد ریز
کامران بنشین و در کام من ناشاد ریز
...
1. عقل در میدان عشق آهسته میراند فرس
وز سم آتش میجهاند توسن تند هوس
...
1. با من از ابنای عالم دلبری مانده است و بس
دلبری را تا که در عالم نمیماند به کس
...
1. آخر ای بیرحم حال ناتوان خود بپرس
حرف محرومان خویش از محرمان خود بپرس
...
1. ای پری راه دیار آن پری پیکر بپرس
خانهٔ قصاب مردم کش از آن کافر بپرس
...