آن قدر شوق گل روی تو دارم از محتشم کاشانی غزل 323
1. آن قدر شوق گل روی تو دارم که مپرس
آن قدر دغدغه از خوی تو دارم که مپرس
...
1. آن قدر شوق گل روی تو دارم که مپرس
آن قدر دغدغه از خوی تو دارم که مپرس
...
1. باز آشفتهام از خوی تو چندان که مپرس
تابها دارم از آن زلف پریشان که مپرس
...
1. ای سنگ دل ز پرسش روز جزا بترس
خون من غریب مریز از خدا بترس
...
1. خموشیت گره افکند در دل همه کس
بگو حدیثی و بگشای مشکل همه کس
...
1. آمد ز خانه بیرون در بر قبای زرکش
بر زر کشیده خفتان شاهانه بسته ترکش
...
1. شبی که میفکند بی تو در دلم الم آتش
ز آه من به فلک میرود علم علم آتش
...
1. هرتار که در طره عنبر شکن استش
پیوند نهالی برگ جان من استش
...
1. محل گرمی جولان بزیر سرو بلندش
قیامتست قیامت نشست و خیز سمندش
...
1. رخش شمعی است دود آن کمند عنبر آلودش
عجب شمعی که از بالا به پایان میرود دودش
...
1. ز دل دودی بلند آویخته زلف نگون سارش
خدا گرداندم یارب بلا گردان هر تارش
...
1. ز مهیست داغ بر دل که ندیدهام هنوزش
ز گلیست خار در کف که نچیدهام هنوزش
...