به قد فتنه گر چون در خرام از محتشم کاشانی غزل 275
1. به قد فتنه گر چون در خرام آن نازنین آید
ز شوق آن قد و رفتار جنبش در زمین آید
1. به قد فتنه گر چون در خرام آن نازنین آید
ز شوق آن قد و رفتار جنبش در زمین آید
1. چو غافل از اجل صیدی سوی صیاد میآید
نخستین رفتن خویشم در آن کو یاد میآید
1. به مرگ کوه کن کزوی المها یاد میآید
هنوز از کوه تا دم میزنی فریاد میآید
1. با وجود آن که پیوند آن پری از من برید
گر ز مهرش سر کشم باید سرم از تن برید
1. عرق از برگ گل انگیختنش را نگرید
آب و آتش بهم آمیختنش را نگرید
1. قاصد رساند مژده که جانان ما رسید
ای درد وای بر تو که درمان ما رسید
1. سرو خرامان من طره پریشان رسید
سلسلهٔ عشق را سلسله جنبان رسید
1. ز خواب دیده گشاد وز رخ نقاب کشید
هزار تیغ ز مژگان برآفتاب کشید
1. زاهدان منع ز دیر و می نابم مکنید
کوثر و خلد من این است عذابم مکنید
1. خبر از رفتن آن سرو روانم مدهید
بیخودم من خبر از رفتن جانم مدهید
1. کنم چو شرح غم او سواد بر کاغذ
سرشک من نگذارد مداد بر کاغذ
1. ای زهر خندهٔ تو چو شهد و شکر لذیذ
زهر تو از نبات کسان بیشتر لذیذ