دوش چشمم هم به خواب از از محتشم کاشانی غزل 239
1. دوش چشمم هم به خواب از فکر و هم بیدار بود
در میان خواب و بیداری دلم با یار بود
...
1. دوش چشمم هم به خواب از فکر و هم بیدار بود
در میان خواب و بیداری دلم با یار بود
...
1. گنج وصل او به چون من بیوفائی حیف بود
همچو او شاهی به همچون من گدائی حیف بود
...
1. مهی که شمع رخش نور دیدهٔ من بود
ز دیده رفت و مرا سوخت این چه رفتن بود
...
1. دردا که وصل یار به جز یک نفس نبود
یک جرعه از وصال چشیدیم و بس نبود
...
1. گر شود پامال هجر این تن همان گیرم نبود
ور رود دل نیز یک دشمن همان گیرم نبود
...
1. دی به شیرین عشوه هر دم سوی من دیدن چه بود
وز پی آن زهر از ابرو چکانیدن چه بود
...
1. دی ز شوخی بر من آن توسن دوانیدن چه بود
نارسیده بر سر من باز گردیدن چه بود
...
1. یک دم ای سرو ز غمهای تو آزاد که بود
یک شب ای ماه ز بیداد تو بیداد که بود
...
1. جز من آن کس که به وصل تو نشد شاد که بود
آن که صد مشکلش از زلف تو نگشاد که بود
...
1. در شکار امروز صید آهوان او که بود
وانکه تیر غمزه میخورد از کمان او که بود
...
1. بر هر دلی که بند نهاد از نگاه خود
بردش به بند خانهٔ زلف سیاه خود
...
1. سیه چشمی که شادم داشت گاهی از نگاه خود
فغان کز چشم او آخر فتادم از گناه خود
...