1 از حصن بلند دوزخ سرد مراست با خون دو دیده چهره زرد مراست
2 صد یار عزیز ناجوانمرد مراست کس را چه غمست کاین همه درد مراست
1 خوی تو چو رخسار نکوی تو نکوست بی روی نکوی تو نکویی نه نکوست
2 چون نار همی پاره کنم بر تن پوست از انده هجران تو ای دلبر دوست
1 آنی که زمان زمان مرا عشق تو بوست بی روی نکوی تو نکویی نه نکوست
2 در عشرت و در نشاط امروز ای دوست بیرون آیی همی چو بادام از پوست
1 تا من سر آن روی چو مه خواهم داشت بر لشگر عشق تو سپه خواهم داشت
2 هر جا که روی پس تو ره خواهم داشت بازارچه تو را تبه خواهم داشت
1 ای بازوی دولت آستینت ظفرست در دست ز فتح روز کینت سپرست
2 چرخست زمین که بر زمینت گذرست دلشاد نشین که همنشینت ظفرست
1 آن بت که هوای او بداندیش منست مجروحم و غمزگان او نیش منست
2 آن مه که همیشه عشق او کیش منست اینک چو مهی نشسته در پیش منست
1 جویان وصال تو جدا از جانست مست غم تو هر چه کند روی آنست
2 تا هر چه تو را به دوستی پیمانست بستی و گشادنش فلک نتوانست
1 هر چند گنهکار است آخر علوی است فرزند پیمبر است و از آل علی است
2 زنهار شها که بیش از این مازارش زیرا که به روز حشر خصمانش قوی است
1 این طالع من یارب و این اختر چیست کاین دل ز بلای دهر همواره غمیست
2 من زو نرهم یقینم و غمگین کیست آن کس که بر این طالع من خواهد زیست
1 تا تن به غم هجر تو نابود شده است جان تار بلا و رنج را پود شده است
2 از عشق تو مایه دردسر سود شده است ز آن چون آتش همه دمم دود شده است