ای شاه ز بزم تو جهان از مسعود سعد سلمان رباعی 49
1. ای شاه ز بزم تو جهان را خبرست
در بزم تو امشب آفتاب دگرست
1. ای شاه ز بزم تو جهان را خبرست
در بزم تو امشب آفتاب دگرست
1. گر نور فلک چو طبع ما گردد راست
در مدح تو از طبع سخن نتوان خواست
1. طاهر که خطاب تو بر از نام تو نیست
در مملکت ایام چو ایام تو نیست
1. با ما ثقت الملک هم آوازی نیست
کس را با بخت هیچ دمسازی نیست
1. چشم تو چو فتنه جهان سوزانست
مژگانت چو نوک تیر دلدوزانست
1. شد صالح و از همه قیامت برخاست
بارید ز چرخ بر سرم هر چه بلاست
1. اندر خور نعمت توام خدمت نیست
و آن کیست کش از نعمت تو قسمت نیست
1. آن شیر که او به صید جز شیر نکشت
گشت از پس آن خوابگهش چون خرخشت
1. رنج دل و رنج دیده جز دیده نجست
دانی که شد این گناه بر دیده درست
1. در ماه چه روشنی که در روی تو نیست
ور خلد چه خرمی که در کوی تو نیست
1. در فرقت آن کس که تن و جان تو اوست
این ناله سر بسته بی دل نه نکوست
1. از چرخ چو بر تو مهر فرزندی نیست
دلتنگی کردن از خردمندی نیست