از حصن بلند دوزخ از مسعود سعد سلمان رباعی 61
1. از حصن بلند دوزخ سرد مراست
با خون دو دیده چهره زرد مراست
1. از حصن بلند دوزخ سرد مراست
با خون دو دیده چهره زرد مراست
1. خوی تو چو رخسار نکوی تو نکوست
بی روی نکوی تو نکویی نه نکوست
1. آنی که زمان زمان مرا عشق تو بوست
بی روی نکوی تو نکویی نه نکوست
1. تا من سر آن روی چو مه خواهم داشت
بر لشگر عشق تو سپه خواهم داشت
1. ای بازوی دولت آستینت ظفرست
در دست ز فتح روز کینت سپرست
1. آن بت که هوای او بداندیش منست
مجروحم و غمزگان او نیش منست
1. جویان وصال تو جدا از جانست
مست غم تو هر چه کند روی آنست
1. هر چند گنهکار است آخر علوی است
فرزند پیمبر است و از آل علی است
1. این طالع من یارب و این اختر چیست
کاین دل ز بلای دهر همواره غمیست
1. تا تن به غم هجر تو نابود شده است
جان تار بلا و رنج را پود شده است
1. گر دورم از آن روی جهان آرایت
پیچان شده ام چو زلف عنبر سایت
1. اشک من و رخسار تو همرنگ شده است
روز من و زلف تو شبه رنگ شده است