1 امروز منم تفته دل و رفته روان تلخم شده زندگانی اندر زندان
2 وآنچ انده کرد مر مرا بر دل و جان بر شیران کرد ضرب سلطان جهان
1 ای جان جهان تا خبرت یافته ام دل را همه در رهگذرت یافته ام
2 پنداری بی درد سرت یافته ام نه نه که به خون جگرت یافته ام
1 بادام دو چشم تو دلم زار بخست پسته دهنت جراحتش زود ببست
2 ز آن بود مرا گله ازین شکرم هست ای پسته تو شیرین بادام تو مست
1 ای فاخته دل چو من به رویت نگرم زیبایی طاوس به بازی شمرم
2 با خنده کبک چون درایی ز درم دل همچو کبوتری بپرد ز برم
1 گر خون نشود قوت جانم که دهد ده سال به اطلاق زبانم که دهد
2 در زندان نهان رایگانم که دهد آبم متعذرست نانم که دهد
1 مرهم گفتم تو با دل ریش همی تا بندیشم من از بدانیش همی
2 نعمت شودم زمان زمان بیش همی یادم ناید ز نعمت خویش همی
1 مسعود که بود سعد سلمان پدرش جاییست که از چرخ گذشته است سرش
2 آن باد چه گویی که سعادت پسرش دارد خبرش که گوید او را خبرش
1 از آتش دل همیشه اندر تابم وز اشک دو دیده غرقه اندر آبم
2 در آتش و آب خواب شب کی یابم ترسم چو چراغ مرگ باشد خوابم
1 طاهر که خطاب تو بر از نام تو نیست در مملکت ایام چو ایام تو نیست
2 رامش چو ازین دولت پدرام تو نیست هر کام که شاه راست جز کام تو نیست
1 آمد بر من به چشمکان خواب زده سر تا به قدم به عنبر ناب زده
2 همچون دل من دو زلف را تاب زده رخ چون گل نو شکفته بر آب زده