1 ساقی که به دست من دهد جام شراب از می کنمش تهی و از دیده پر آب
2 می خوردن من درین غمان هست ثواب گر درد کم آگاه بود مرد خراب
1 چون همت تو به حال من مقرونست امید مرا به بخت روز افزونست
2 سمجم همه پر نعمت گوناگونست زین بیش شود آنچه مرا اکنونست
1 اول ز پی وصال روح افزایت بگرفته بدم پای بلور آسایت
2 اکنون که خبر شنیدم از هر جایت گردست رسد مرا ببوسم پایت
1 اشکم که زمین از نم او آغشتست دریست غواص فراوان گشتست
2 پیوسته چنانکه گویی اندر شستست ریزان گویی ز رشته بیرون گشتست
1 مار دو سر چهار چشم است ای دوست کز پای من و گوشت همی خاید و پوست
2 زین چرخ که خوش زشت و رویش نیکوست نالم که چنین مرا همی هدیه اوست
1 امروز به شهر حسن همنام تو نیست عاشق همه زیر سایه بام تو نیست
2 ای دوست ندانی که دلارام تو کیست ای عشق نه آگهی که در دام تو کیست
1 بر روی دو زلفین بتابم زد دوست ز آن زلف به عنبر و گلابم زد دوست
2 بر آتش افروخته آبم زد دوست بشتافت و بوسه با شتابم زد دوست
1 مسعود ملک ملک نگهبان چو تو نیست در هر چه کنی سپهر گردان چو تو نیست
2 یک شاه به ایران و به توران چو تو نیست سلطان زمانه ای و سلطان چو تو نیست
1 از وصلت آنکه همچو سوسنش تنست روزم ز طرب چو سوسن بر چمنست
2 امروز بدان شکر که در عهد منست چون سوسن ده زبانم اندر دهنست
1 آن را که تو در دلی خرد در سر اوست وآن را که تو رهبری فلک چاکر اوست
2 آن را که به بالین تو یک شب سر اوست سرو و گل و مهر و ماه در بستر اوست