1 چون همت تو به حال من مقرونست امید مرا به بخت روز افزونست
2 سمجم همه پر نعمت گوناگونست زین بیش شود آنچه مرا اکنونست
1 عیبم که ز من زمانی ای مشکین خال عارم که نخواهی که کنم با تو وصال
2 عودم که کنی مرا به آتش بی هال عیدم که به من قصد کنی سال به سال
1 دیبا به رخی بتا و زیبا به سلب الماس به غمزه و تریاک به لب
2 خواهی که چو روز روشنی گیرد شب برکش ز رخ آن ریشه دستار قصب
1 با ناله همی چو ابر بهمن گریم هر لحظه همی هزار دامن گریم
2 با روشن دل تیره شبان من گریم چون شمع ز دل ز دیده بر تن گریم
1 ای ملک به دولت تو دارا گشته وز عدل تو دهر پیر برنا گشته
2 شمشیر تو قهرمان اعدا گشته در جمله تو را ملک مهیا گشته
1 انده چه خورم چراست اندر خوردن گر هست ز کرباس مرا پیراهن
2 کز نیش خسک دارم در زندان من پوشیده به بهرمان همه جامه و تن
1 آنی که بری دست نیازد با تو در خوبی همعنان که بتازد با تو
2 خون گردد خون چو دل بسازد با تو جز جانبازی عشق نبازد با تو
1 هر روز همی فلک به تیری زندم پیراهن در سیاه قیری زندم
2 وین بخت همی همچو اسیری زندم از وی سپری خواهم تیری زندم
1 احسان خداوند به من بنده رسید بر شاخ امید من بر و برگ دمید
2 والله که من از جاه تو آن خواهم دید کآن نوع کس از خلق نه گفت و نه شنید
1 دل در هوس تو بسته بودم همه شب وز انده تو نرسته بودم همه شب
2 از هجر تو دلشکسته بودم همه شب سر بر زانو نشسته بودم همه شب