1 بر دیده خیال دوست بنگاشتهام دیدار بر آن خیال بگماشتهام
2 هر مرحلهای که رخت برداشتهام صد حوض ز آب دیده بگذاشتهام
1 صد بار به نیکی هنرم کرد ضمان یک دعوی را از تو ندیدم برهان
2 این بس نبود شگفت زیرا به جهان کردار گران شده است و گفتار ارزان
1 ای بدر شده من از غمان تو هلال ای صورت حسن من ز عشق تو خیال
2 گر هیچ مدار دست دهد با تو وصال بر فرق فلک نشینم از عز و جلال
1 گر باد هوای کوی سرایت سپرد می دان تو که جان ز دستم ای جان نبرد
2 اندیشه نخواهم که به تو برگذرد رشک آیدم از دیده که در تو نگرد
1 هر چند که بر کوهم در شب ز اندوه گریان باشم تا به گه بانگ خروه
2 همقامت تو چو سرو بینم بر کوه هرگز نشوم ز دیدن کوه ستوه
1 خاک از رخم ار برو نهم زرد شود آتش ز دمم گر بدمم سرد شود
2 روز من اگر ز مرگ پر گرد شود والله که جهان فضل بی مرد شود
1 ای مدحت تو فرض و دگر نافلهها در وصلت تو قافله در قافلهها
2 حصنی که به صد تیغ کش آن را نگشاد کلک تو کند عالیهها سافلهها
1 گر حور بود بدان که نازش نکشم کوته کنم این قصه درازش نکشم
2 آن کز من باز شد فرازش نکشم وآن کو ماند فراز بازش نکشم
1 بر هم زده بود عشقت اسباب خرد در دفتر باز یافتم باب خرد
2 بنشستم معتکف به محراب خرد بر آتش عاشقی زدم آب خرد
1 در تاریکی ز بس که می بنشینم در روز چو شب پرک همی بد بینم
2 باشد چو شب ار خوابگهی بگزینم از پهلو و دست بستر و بالینم