چرخم چو بخواست از مسعود سعد سلمان رباعی 325
1. چرخم چو بخواست کشت بی هیچ گمان
جاه تو به زندگانیم کرد ضمان
...
1. چرخم چو بخواست کشت بی هیچ گمان
جاه تو به زندگانیم کرد ضمان
...
1. امروز منم تفته دل و رفته روان
تلخم شده زندگانی اندر زندان
...
1. بگشای چو گل به وعده راست دهن
ور نه ز تو چون لاله کنم پیراهن
...
1. مشک از سر زلفین تو بویم پس ازین
گرد در تو بدیده پویم پس از این
...
1. زاری و دعا کن به سحرگاه ای تن
توفیق و سداد و راستی خواه ای تن
...
1. دیدی که غلام داشتم چندان من
پرورده ز خون دل چو فرزندان من
...
1. روزم تیره ست از آن رخ مهوش تو
عیشم تلخست از آن لبان خوش تو
...
1. دل بست شود چو سرفرازد با تو
تن بگدازد که در گدازد با تو
...
1. آنی که بری دست نیازد با تو
در خوبی همعنان که بتازد با تو
...
1. هر جان که بود برتر از آن باشی تو
بخریده امت به جان گران باشی تو
...
1. نورست ای ماه حسن سرمایه تو
پیرایه تو پست کند پایه تو
...
1. ای نای تو را نقل و می روشن کو
با تو طرب طبع و نشاط تن کو
...