1 این دیبه دو روی به کلک دو زبان پرداخته شد به قوت خاطر و جان
2 بستانش به نام ایزد ای باد وزان لوهور به نزد خواجه بونصر رسان
1 تا کی غم یار و درد فرزند کشم بیمار فراق خویش و پیوند کشم
2 تا چشم گشاده ام همی بند کشم ای چرخ فلک محنت تو چند کشم
1 سلطان ملک است در دل سلطان نور هر روز کند به روی او سلطان سور
2 هرگز ندود برود بر سلطان زور چشم بد خلق آرد از سلطان دور
1 این خوشرویان که ایستادند همه از مادر حسن دوش زادند همه
2 بزم تو شها چشم نهادند همه در بندگی تو دست دادند همه
1 دوشم چو شب از بنفشه رویی ننمود در هجر توام دیده چو نرگس نغنود
2 از دیده و دست جیب پیراهن بود چون لاله همی دریده و خون آلود
1 هر جای که عشوه ایست پرورده توست هر جای که رنگی است برآورده توست
2 عشوه گری و سیه گری پرده توست اینک کف دست تو سیه کرده توست
1 رنج دل و رنج دیده جز دیده نجست دانی که شد این گناه بر دیده درست
2 در جمله جهان صورتی از دیده نرست کش چندین موج خونش از دیده نشست
1 بر کار به جز زبان نمانده ست مرا در تن گویی که جان نمانده ست مرا
2 بندیست گران که جان نمانده ست مرا از پای جز استخوان نمانده ست مرا
1 نورست ای ماه حسن سرمایه تو پیرایه تو پست کند پایه تو
2 ابرست غبار بر تو پیرایه تو پیرایه چه بندد به تو بر دایه تو
1 با خود گفتم که من عیال تو شدم او گفت که من ضامن مال تو شدم
2 ای آن که ثناگوی کمال تو شدم بیشم نکنند چون نهال تو شدم