گفتی خبرت کنم کسی از مسعود سعد سلمان رباعی 277
1. گفتی خبرت کنم کسی بفرستم
با دل گفتم ز انده دل رستم
...
1. گفتی خبرت کنم کسی بفرستم
با دل گفتم ز انده دل رستم
...
1. آن مرد که در سخن جهانیست منم
آن گوهر قیمتی که کانیست منم
...
1. هر جای که آتش نبردیست منم
بر هر طرفی که تیره گردیست منم
...
1. هر جا که ز فضل پیشگاهی است منم
و آن کو یک تن شها سپاهی است منم
...
1. با ناله همی چو ابر بهمن گریم
هر لحظه همی هزار دامن گریم
...
1. از بلبل نالنده تر و زارترم
وز زرد گل ای نگار بیمارترم
...
1. روزان و شبان در آن غم و تیمارم
کاسرار تو را چگونه پنهان دارم
...
1. ای جان جهان تا خبرت یافته ام
دل را همه در رهگذرت یافته ام
...
1. از خود به تو من بتا گمانها دارم
وز کرده خویش داستانها دارم
...
1. سیراب گلابی تو بر آتش خارم
دو دست دمم که جز به آتش نارم
...
1. از هر چه بگفته اند پندی دارم
وز هر چه بگفته ام گزندی دارم
...
1. من بستر برف و بالش یخ دارم
خاکستر و یخ پیشگه و بخ دارم
...