1 چون روی هوا دوش به قیر اندودند تا روز همه تپان و لرزان بودند
2 بر تارک من ستارگان نغنودند گویی که همه بر تن من بخشودند
1 معشوقه دلم به آتش انباشت چو شمع بر رویم زرد گل بسی کاشت چو شمع
2 او خفت و مراز دور بگذاشت چو شمع تا روز به یک سوختنم داشت چو شمع
1 افکند دلم زمانه در زاریها در دیده من سرشت بیداریها
2 امید تو میداد مرا یاریها تا جان نبرم چنین به دشواریها
1 ای سود و زیان عمر فرسوده بترس در کار بدرمان تو بیهوده بترس
2 تا بوده شدی ز جان آلوده بترس از بوده بیندیش وز نابوده بترس
1 تعریف مرا عشق تو ای ساده شکر بس راز دلم کرد به هر جای سمر
2 عشقت چو همی نگه کند جان و جگر غماز چو مشک آمد و طرار چو زر
1 هر گه که تو را به رهگذاری بینم از سایه ت بر زمین نگاری بینم
2 از رشگ دلم چو کفته ناری بینم گر با تو جز از سایه ت یاری بینم
1 هر جای که آتش نبردیست منم بر هر طرفی که تیره گردیست منم
2 آن شیر که در صورت مردیست منم پس چون که به هر جای که دردیست منم
1 صالح تر و خشک شد ز تو دیده و لب چه بد روزم چه شور بختم یارب
2 با درد هزار بار کوشم همه شب تو مردی و من بزیستم اینت عجب
1 چاه ز نخ تو ای دلارام پسر بر آب ملاحتست و جویی تا سر
2 سیبت ز نخ و چهی بدان سیب اندر در سیب شگفت نیست چاه ای دلبر
1 بر جان منت جان رهی فرمانست فرمان تو مرا جان مرا درمانست
2 جز تو هر کس که باشدم یکسانست جانست و تویی بتا تویی و جانست