شب ز انده تو همی از مسعود سعد سلمان رباعی 265
1. شب ز انده تو همی نیاید خوابم
بر جامه ز غم چو گوی در طبطابم
...
1. شب ز انده تو همی نیاید خوابم
بر جامه ز غم چو گوی در طبطابم
...
1. دانم که ز چرخ بخش بیرون نکنم
پس شاید اگر ز رنج دل خون نکنم
...
1. من دوش که از هجر تو در تاب شدم
جان تو که گر چو شمع در خواب شدم
...
1. از بند رحم ببند مهد افتادم
پس برد به زندان ادب استادم
...
1. شه پندارد که ما خردمندانیم
یا قلعه گشایان و عدو بندانیم
...
1. در آرزوی بوی گل نوروزم
در حسرت آن نگار عالم سوزم
...
1. لرزان ز بلا چو برگ داند یارم
وآنگاه همی به برگ خواند کارم
...
1. تا روز همه شب از هوس بیدارم
تا شب همه روز در غم و تیمارم
...
1. بر دیده خیال دوست بنگاشتهام
دیدار بر آن خیال بگماشتهام
...
1. امروز در این حبس من آن ممتحنم
کز خواری کس گوش ندارد سخنم
...
1. از دل بدم آتشی برانگیختهام
وز دیده به جای آب خون ریختهام
...
1. عمری بدو کف دو رخ نگارا خستم
نومیدی جان به درد دل در بستم
...