هر چند که این بند از مسعود سعد سلمان رباعی 217
1. هر چند که این بند ز پای افکندم
دانم که بود بند چنین یک چندم
...
1. هر چند که این بند ز پای افکندم
دانم که بود بند چنین یک چندم
...
1. من در عدم از جود تو موجود شدم
در دولت تو بر سر مقصود شدم
...
1. ای طبع بده ور ندهی بستانم
آن مایه که گرد کرده ای من دانم
...
1. ای غمزه تو کآشفته بنیاد دلم
کم زادی و مهر تست همزاد دلم
...
1. ای طبع چو آتش از تو بس خوشنودم
کاندر فکرت همی نمایی دودم
...
1. گر من برم از مردم بد سازم برم
فرجام ببینم و به آغاز برم
...
1. جان و دل و دین به وصلت ای مهر صنم
عهدی بسته ست و اینت عهدی محکم
...
1. ای زرین نام لعبت سیم اندام
زر تو و سیم تو نه پخته ست و نه خام
...
1. تن کوبم و سرپیچم و بر روی زنم
آماده درد و رنج و اندوه منم
...
1. جان هر ساعت ز کار زاری دهدم
هر روز زمانه بیش کاری دهدم
...
1. من دوش که از هجر تو در تاب شدم
جان تو که گر چو شمع در خواب شدم
...
1. تا کی غم یار و درد فرزند کشم
بیمار فراق خویش و پیوند کشم
...