1 هر شیر که بود مرغزاری شاها شد کشته به تیغ تو به زاری شاها
2 شیری پس ازین به کف نیاری شاها می نوش دم بیشه چه داری شاها
1 بر بسته شد از بستن ماتم دستم امروز نگویند که من خود هستم
2 از بیم و امید شادی و غم رستم برداشتم از جهان دل و بنشستم
1 ای کلک ملک وصف تو گویم همه سال وز طبع گل مدح تو بویم همه سال
2 سرخ است به دولت تو رویم همه سال روزی ز خدای وز تو جویم همه سال
1 ایزد که همی کرد مرکب تن و جان در هر عضوی مصلحتی کرد نهان
2 گر مفسدیی ندیده بودی به زبان محبوس نکردیش به زندان دهان
1 کوهی که بر او بلا ببارند منم تیغی که به دست غم سپارند منم
2 شیری که برون نمی گذارند منم خواری که نکو نگاه دارند منم
1 کارم همه جز مهر تو دلجوی نبود واندر دل من ز مهر تو بوی نبود
2 چون در خور میدان توام گور نبود جز جستن من ز پیش روی تو نبود
1 در خواب گه از دل به شب آتش بیزم چون خاکستر هر روز ز آتش خیزم
2 هر گه که کند عشق تو آتش تیزم چون شمع ز درد بر سر آتش ریزم
1 از مهر نکرد سایه کوی تو مرا یا آب وفا نداد جوی تو مرا
2 چندان به عذاب داشت خوی تو مرا تا کرد چنین جدا ز خوی تو مرا
1 بنگر که ز شاخ می چه گوید صلصل بفسردمی و گشت به باغ اندر گل
2 بنگر که چه پاسخ آرد او را بلبل بگداخت گل و گشت به جام اندر مل
1 ای شاه به بیشه عزم ناگاهان کن یک چند کنون شکار بدخواهان کن
2 شیر ار نبود قصد سوی شاهان کن مر شیران را طعمه روباهان کن