1 تا دیده ام آن لب گهر بار تو را پیوسته نمک خوانم گفتار تو را
2 زیرا زبی لعل لب ای یار تو را بگشاده دهان پسته کردار تو را
1 من دوش که از هجر تو در تاب شدم جان تو که گر چو شمع در خواب شدم
2 از دیده و دل در آتش و آب شدم بر جام چو بر آینه سیماب شدم
1 ای نای تو را نقل و می روشن کو با تو طرب طبع و نشاط تن کو
2 گر تو نایی لحن خوشت با من کو چون نای تو را دریچه و روزن کو
1 از چشم من ار سرشک بتوان رفتن بس در گرانمایه که بتوان سفتن
2 ور بی تو بود هیچ به نتوان خفتن کاری باشد چنانکه نتوان گفتن
1 از مال فلک برهنه چون شیرم کرد وز ناله زمانه زار چون زیرم کرد
2 چون شیر فلک بسته به زنجیرم کرد نابوده جوان قضای بد پیرم کرد
1 خوی تو چو رخسار نکوی تو نکوست بی روی نکوی تو نکویی نه نکوست
2 چون نار همی پاره کنم بر تن پوست از انده هجران تو ای دلبر دوست
1 در شعر مرا نیک و بد چرخ یکی است گو خواه بگرد بر من و خواه بایست
2 هر شاعر نیک را قوی طایفه ایست والله که مرا به طایفه حاجت نیست
1 شد صالح و از همه قیامت برخاست بارید ز چرخ بر سرم هر چه بلاست
2 گر شوییدش به خون این دیده رواست در دیده من کنید گورش که سزاست
1 چون غنچه رهی راز تو در دل دارد ترسم که غم عشق چنین نگذارد
2 ور باد شود دیده و باران بارد چون گل همه اسرار تو بیرون آرد
1 ای دشمن و دوست مر تو را یک عالم خاری و گلی با من و با یک عالم
2 در بسته به تو مهر و وفا یک عالم مانده ز تو در خوف و رجا یک عالم