1 عمری بدو کف دو رخ نگارا خستم نومیدی جان به درد دل در بستم
2 اکنون ز نشاط وصل تو برجستم از پای درافتم ار نگیری دستم
1 آنی که ز فالها همه فال تو به هر سال تو در عمر ز هر سال تو به
2 زان مال که داشتم مرا مال تو به از مال مرا قبول و اقبال تو به
1 در سمجی چون توانم آرامیدن کز تنگی آن نمی توان خسبیدن
2 یارب که همی به چشم خواهم دیدن جایی که در او فراخ بتوان دیدن
1 ای طبع بده ور ندهی بستانم آن مایه که گرد کرده ای من دانم
2 ای آتش اندیشه چو من درمانم اندر تو زنم گر نبری فرمانم
1 اکنون که شدی به بتکده عاشق زار پیش آر صلیب و زود بربند زنار
2 اکنون که همی قلندری جویی یار مردانه بزی و از کسی باک مدار
1 ای دیده کشد همی ز بی خوابی درد از بس که ز هجر تیر پرتابی خورد
2 این روی مرا که بود چون آبی زرد آغشته به خون تمام عنایی کرد
1 دوشم همه شب چنگ چو شمشیر بخست آرام مرا چو ناخن شیر بخست
2 تن را پس و پیش و زبر و زیر بخست تا این تن خایه و سر . . . بخست
1 جان و دل و دین دست فراهم کردند وندر بیعت پشت به پشت آوردند
2 سوگند به جان و سر وصلت خوردند گر بر گردم ز تو ز من برگردند
1 نه روزم هیزم است و نه شب روغن زین هر دو بفرسود مرا دیده و تن
2 در حبس شدم به مهر و مه قانع من کاین روزم گرم دارد آن شب روشن
1 جان و دل و دین به وصلت ای مهر صنم عهدی بسته ست و اینت عهدی محکم
2 هجرت چو به صافی کشد اندر عالم دانی چه زنند این دو سه هم مشت به هم