در عشق تو جانم انده از مسعود سعد سلمان رباعی 145
1. در عشق تو جانم انده ناب خورد
وز دیده من فراق تو خواب خورد
1. در عشق تو جانم انده ناب خورد
وز دیده من فراق تو خواب خورد
1. آنان که سر نشاط عالم دارند
پیوسته بنای طبع خرم دارند
1. خون در تن من که اصل نیروست نماند
وان اصل که طبع و دیده را خوست نماند
1. تا خط چو دود تو دل از من بربود
گر روی چو آتشت به من روی نمود
1. آن بت که دل مرا فرا چنگ آورد
شد مست و به سوی رفتن آهنگ آورد
1. با من فلک از خشم همی دندان زد
هر زخم که زد چو پتک بر سندان زد
1. ای شاه فلک متابع کام تو باد
اقبال جهان دولت پدرام تو باد
1. در باغ هنر تخم وفا کاشت خرد
تن را به هوای خویش بگذاشت خرد
1. صالح تن من ز عشق دامن بفشاند
تا مرگ قضای خویشتن بر تو براند
1. در محنت شو خوش و مکن نعمت یاد
شوتن در ده که داد کس چرخ نداد
1. دیدار تو از نعمت دو جهان خوشتر
وز عمر وصال تو فراوان خوشتر
1. یک بوسه زدم بر لب و بر چشم دگر
گفت این چه فراق آوری حیلت گر