1 گنجی که ز پیش آن بجستند منم کوهی که به غم فرو شکستند منم
2 پیلی که به زخمیش بخستند منم شیری که به بازیش ببستند منم
1 در نعمت و مال اگر زبر دستی نیست شکر ایزد را که رای را پستی نیست
2 دلبسته آز نیست گر هستی نیست زر مست کند چه باشد از مستی نیست
1 تا چنگ به مهر آن دلارام زدم هر دم که زدم همه به ناکام زدم
2 بر درگه عشق تو کنون نامزدم اینک علم وفات بر بام زدم
1 چون پیش دل از هجر تو هنگامه نهم پروین سرشک دیده بر خامه نهم
2 برنامه تو چو دست بر خامه نهم خواهم که دل اندر شکن نامه نهم
1 امروز ز هر دوست گزندی دارم واندر هر کنج دردمندی دارم
2 در هر نفسی ز چرخ پندی دارم در پای کسان چو پیل بندی دارم
1 آن شیر که او به صید جز شیر نکشت گشت از پس آن خوابگهش چون خرخشت
2 مسعود ملک نخست یک زخم درشت زد بر مغزش چنانکه بگذشت از پشت
1 با کس غم تو بیش نخواهم گفتم وین در دو دیده هم نخواهم سفتن
2 مهر تو ز دل پاک بخواهم رفتن بر بستر صبر خوش بخواهم خفتن
1 اول گردون ز رنج در تابم کرد در اشک دو دیده زیر غرقابم کرد
2 پس بخشش نوساخته اسبابم کرد واندر زندان به ناز در خوابم کرد
1 رویت بر من چنان که گل بر بلبل من بر رویت چنان که بلبل بر گل
2 عشقت بر من چنان که غل بر صلصل من بر عشقت چنان که صلصل بر غل
1 چشم ابرست و اشک ازو ژاله شدست یک روزه غم انده صد ساله شدست
2 در نای مرا دوزخ به خون لاله شدست چون نای همه نفس مرا ناله شدست