1 احسان خداوند به من بنده رسید بر شاخ امید من بر و برگ دمید
2 والله که من از جاه تو آن خواهم دید کآن نوع کس از خلق نه گفت و نه شنید
1 گر تو به سفر شدی نگارا شاید ماهی و مه از سفر شدن ناساید
2 از کاهش و از فزایشت عیبی نیست مه گاه بکاهد و گهی افزاید
1 از مال فلک برهنه چون شیرم کرد وز ناله زمانه زار چون زیرم کرد
2 چون شیر فلک بسته به زنجیرم کرد نابوده جوان قضای بد پیرم کرد
1 چون بند تو بنده را همی پند بود دربند تو بنده تو خرسند بود
2 لیکن پایش چه در خور بند بود ور نیز بود غایت آن چند بود
1 گر صبر کنم عمر همی باد شود ور ناله کنم عدو همی شاد شود
2 شادی عدو نجویم و صبر کنم شاید که فلک در این میان راد شود
3 گفتم که چو از بند گشایش باشد زین بند مگر مرا رهایش باشد
4 اکنون غم را همی فزایش باشد آری ملک آن کند که رایش باشد
1 گر باد هوای کوی سرایت سپرد می دان تو که جان ز دستم ای جان نبرد
2 اندیشه نخواهم که به تو برگذرد رشک آیدم از دیده که در تو نگرد
1 تا این دل من تو را خریدار آمد در دست بلا و غم گرفتار آمد
2 نزد تو تن عزیز من خوار آمد چونین که تویی با تو مرا کار آمد
1 تا دل به هوای تو گرفتار آمد جان در تن من تو را خریدار آمد
2 ای آنکه رخت چون گل پربار آمد از گلبن تو نصیب من خار آمد
1 سودای تو آتش دلم افزون کرد نادیدن رویت آب چشمم خون کرد
2 هر در که لبت در صدف گوشم ریخت هجران توام ز دیدگان بیرون کرد
1 کارم همه جز مهر تو دلجوی نبود واندر دل من ز مهر تو بوی نبود
2 چون در خور میدان توام گور نبود جز جستن من ز پیش روی تو نبود