1 عطای یعقوب از مرگ تو هراسیدم شدی و نبود بیشم ز مرگ هیچ هراس
2 دریغ لفظی بر همه نمط همه گوهر دریغ طبعی بر هر گهر همه الماس
3 سپهر معطی شانست و هیچ عیب نبود اگر به چون تو عطا بر جهان نهاد سپاس
4 و گرت بستد و رشک آمدش عجب نبود که در کمال و بزرگی تو را نبود قیاس
1 بر وفات محمد علوی خواستم زد به شعر یک دو نفس
2 باز گفتم که در جهان پس ازین زشت باشد که شعر گوید کس
1 عجب از دیو پیکری کاو را دولت آورد نام کرد سروش
2 خاره خو جثه ایست خاره بدن خیره کش هیکلی است خیری پوش
3 قالبی باد خیز خاک آرام پیکری آب گرد آتش کوش
4 که تن و پشته پشت و غار دهن ابر تک برق جوش و رعد خروش
1 نبشتن ز گفتن مهمتر شناس به گاه نوشتن بجا آر هوش
2 سخن با قلم چون قلم راست دار به نیک و به بد در سخن نیک کوش
3 دو نوک قلم را مدان جز دو چیز یکی صرف زهر و یکی محض نوش
4 تو از نوش او زندگانی ستان ز زهرش مکن جان شیرین به جوش
1 یک زمان در بهشت بودم دوش نوش کردم ز گفته های تو نوش
2 گر نبودم برسم معذورم در جمال تو بسته بودم هوش
3 گاه بودم به مدحتت گویا گاه بودم ز حشمتت خاموش
4 گاه چون بحر طبعم اندر موج گه چو خورشید ذاتم اندر جوش
1 چرخ هر لحظه ای دگر گردد زان به ما بر دگر شود رایش
2 زان فرا پیش بایدم که چو ماه کاهش خلق هست ز افزایش
3 از تنم زان بجست بی معنی که ازینسان خراب شد جایش
4 جانم از تن همی بخواست گریخت غم یکی بند گشت بر پایش
1 خون همی بارم از دو دیده سرد بر وفات محمد خراش
2 رازها داشتم نهان چون جان که خرد گفته بود در دل باش
3 چون مرا خون دیده جوش گرفت کرد راز نهفته را همه فاش
4 از لطافت بهار عشرت بود زین قبل بیشتر نبود بقاش
1 سخا زریست کز همت زند رای تو بر سنگش سخن نظمی است کز معنی دهد رای تو سامانش
2 ازین اندک هنر خاطر همی امید بگسستم چو در مدح تو پیوستم هنر دیدم فراوانش
3 مرا دانی که آن باید که هر کو نیک شعر آید نباشد جز به نام تو همه فهرست دیوانش
4 به حلمی کز توانایی ستاند کوه البرزش به طبعی کز قوی حالی پرستد بحر عمانش
1 خسروا بود و هست خواهد بود روزگارت رهی و چرخ مطیع
2 ملک را قدر تو سپهر بلند عدل را همت تو حصن منیع
3 نه ز طبع تو هست جود شگفت نه ز خورشید هست نور بدیع
4 هر مرادی که خواست بنده ز شاه یافت بی هیچ رنج و هیچ شفیع
1 فلک اندر دمید پنداری باد در آستین ما در تیغ
2 حکم اختر بدو مهابت از آنک هم به تیغ اندرست اختر تیغ
3 به همه حال ها اجل عرض است لیک قایم شده به جوهر تیغ
4 بکند چشم تیغ اگر داری گوهر کلک را برابر تیغ