1 بوالفرج ای خواجهٔ آزاد مرد هجر وصال تو مرا خیره کرد
2 دید ز سختی تن و جان آنچه دید خورد ز تلخی دل و جان آنچه خورد
3 ای به بلندی سخن شاعران هرگز مانند تو نادیده مرد
4 روی توام از همه چیز آرزوست خسته همی جوید درمان درد
1 خواجه بوسعد عمدة الملکی همچنین سالها بمانی دیر
2 عقل را دانش تو گیرد دست آز را بخشش تو دارد سیر
3 عدل را ظلم خواست کرد تباه در جهان خواست کشت فتنه دلیر
4 حشمت تو دو رویه کرد مصاف هیبت تو دو دسته زد شمشیر
1 ای بسا شب که تا به روز سپید متعجب ز من بماند اختر
2 به چپ و راست سیلها راندم به قدح ز آن گداخته گوهر
3 با رخ و زلف ساقیان ما را یاد نامد ز لاله و عبهر
4 به هم آمیخته شد اندر گوش نوش ساقی و لحن خنیاگر
1 سرفرازا ز خدمت تا شدم دور بباشد دیدگانم هر زمان تر
2 چنان گریم که بی معشوق عاشق چنان نالم که بی فرزند مادر
3 وگر آتش زنی اندر دل من همان گیری که مغز از دود مجمر
4 وگر پر زهر گردانی دهانم زبانم گویدت شکری چو شکر
1 اگر بخندد در دست من قدح نه عجب که بس گریست فراوان به دست من شمشیر
2 همه به آهو ماند ز تو جز انگشتان که لعل گشتست از عکس من چو پنجهٔ شیر
3 چو دست حنا بسته ست دست ار زنگین از آن نداری در دست خویش ساغر زیر
4 اگر چه هستم تشنه بی می من از کف تو نمی ستانم کز روی تو نگردم سیر
1 ای نظم تو چو رای بگذشته از اثیر در نظم هست لفظ تو چون لؤلؤ نثیر
2 ماننده ستاره ست اندر شب سیاه معنی روشن تو در آن خط همچو قیر
3 در بزم و رزم چون تو که باشد شجاع و راد در نظم و نثر کیست چو تو شاعر و دبیر
4 گویا شود ز خواندن شعرت زبان گنگ روشن شود ز دیدن آن دیده ضریر
1 در نشیب آمدی مجوی فراز وقت ناز تو نیست تیز متاز
2 نه ای آگه ز حال و معذوری خفته غفلتی و بسته آز
3 پی گسسته چرا دهی ناورد پر شکسته چرا کنی پرواز
4 سست شد قوت تو سخت مجه کند شد باره تو تیز متاز
1 همایون باد این فرخنده طارم بر این فرزانه حر ممیز
2 عمید نامدار راد محمود جمال گوهر بوبکر ملغز
3 بزرگی در همه فضلی مقدم کریمی در همه فنی مبرز
4 همی بر حشمت او هیچ نصرت نداند یافتن دهر مفیز
1 تو ای تن برامش میا و مرو تو ای سر به شادی مخسب و مخیز
2 تو ای دل دژم باش و هموار باش تو ای دیده خون ریز و پیوسته ریز
3 نبینید پیری که جان مرا نشسته ست چون شیری اندر نخیز
4 بناگوش من پر ز شمشیر کرد ز موی سپید اینت کین و ستیز
1 منم امروز بسته در سمجی چشم بر دوخته چو مار گریز
2 هست پیراهنی و شلواری نیست بر هر دو نیفه و تیریز
3 بر جهان دارم و روا دارم گر بپیمائیم به کون قفیز
4 راضیم گر مرا به هر دینار بدهد روزگار نیم پشیز