1 گویند که نیکبخت و بدبخت هست از همه چیز در فسانه
2 یک جای دو خشت پخته بینی پخته به تنور در میانه
3 این بر شرف مناره افتد وآن در بن چاه آب خانه
1 رسید نامه فتح و ظفر ز شاهنشاه به سیف دولت شاه بلند حشمت و جاه
2 که برد حاجب نعمان سپه سوی مکران به بخت و دولت سلطان به فر و عون اله
3 به تیغ روز نکو خواه ملک کرد سپید به گرز روز بداندیش شاه کرد سیاه
4 ببست کفر و ضلال و مخالفی را در گشاد سنت و اسلام و ایمنی را راه
1 روزن سمج مرا ز گردش گردون رنگ سپیده زنند و گونه دوده
2 آینه او چو رنگ زد ز شب ابر گردد بی شک ز صبح روز زدوده
1 ای کتاب مبارک میمون ای دلفروز دلکش دلخواه
2 کاغذ و حبر تو به حسن و به زیب همچو روی سپید و زلف سیاه
3 بر کمال تو وقف کردم عقل تا شدی بر کمال عقل گواه
4 در تو جمعست نظم ها که به لفظ سوی هر خرمی نماید راه
1 ای غرابی غریب نظمی تو آن غرابی که اهل دام نه ای
2 گر تمامی ء آدمی به فناست تو بدین نکته خود تمام نه ای
3 نیستی اهل لاف و کم سخنی کهنه پوشی و مرد لام نه ای
4 نیستی بوالفضول چون راوی نیز چون یار بوالکلام نه ای
1 ای فلک ار جای فرشته شدی چند از این عادت اهریمنی
2 هر چه خوری از نفس من خوری وآنچه زنی بر جگر من زنی
3 خون رود از دیده من روز و شب تا که به سوزنش همی آژنی
4 ای دل سوزنده مگر آتشی وی تن تابدیده مگر آهنی
1 ای به تو برپای شهریاری وی به تو بر جای پادشایی
2 این ز پی کدیه می نگویم نیست مرا عادت گدایی
3 جان و دل اندر ثنات بستم تا فرجم را دری گشایی
4 زآنکه تو در هر چه رای کردی با فلک سخت سر برآیی
1 ای قلم دست خواجه را شایی که بر آن دست نامدار شوی
2 در کف همچو ابر بوالقاسم تو همی ابر تندبار شوی
3 درج او نوبهار گردد و تو دایه بال و نوبهار شوی
4 پرنگاری و چون شدی افکار تیز سیر و سخن نگار شوی
1 این دو شغل برید و عرض به تو یافته خرمی و زیبایی
2 روی این را همه بیفروزی صدر آن را همه بیارایی
3 چون پدید آمدی تو بر هر کس چون که بر من پدید می نایی
4 در حق کار من کجا کردی آن شگرفی و آن نکورایی