1 ای کتاب مبارک میمون ای دلفروز دلکش دلخواه
2 کاغذ و حبر تو به حسن و به زیب همچو روی سپید و زلف سیاه
3 بر کمال تو وقف کردم عقل تا شدی بر کمال عقل گواه
4 در تو جمعست نظم ها که به لفظ سوی هر خرمی نماید راه
1 دست بر زخم من فلک نگشاد تا درین سمج بی درم نه ببافت
2 کس چو من گوهری به نظم نسفت کس چو من حله ز نثر نبافت
3 از چنین کارهای بی ترتیب دل من خون شد و جگر بشکافت
4 سخن خوب و نغز طوطی گفت خلعت و طوق مشک فاخته یافت
1 اشعبی را اجل به دوزخ برد زندگانی مردمان مزه داد
2 پسرش را خدای مزد دهد پیش از آن کآن پلید را بزه داد
1 پنجاه و هفت رفت ز تاریخ عمر من شد سودمند مدت و ناسودمند ماند
2 و امروز بر یقین و گمانم ز عمر خویش دانم که چند رفت و ندانم که چند ماند
3 فهرست حال من همه با رنج و بند بود از حبس عبرت و از بند پند ماند
4 از قصد بدسگالان وز غمز حاسدان جان در بلا فتاد و تن اندر گزند ماند
1 ضعیفم به جان وز ضعیفی چنانم که از سختی جان کشیدن به جانم
2 به دل خونم آری به جان در گزندم به رخ زردم آری به تن ناتوانم
3 همه شاخ خشکست در مرغزارم همه نجم نحس است بر آسمانم
4 اگر آنچه هست اندرین دل برآرم ز آتش چو انگشت گردد زبانم
1 گویند که نیکبخت و بدبخت هست از همه چیز در فسانه
2 یک جای دو خشت پخته بینی پخته به تنور در میانه
3 این بر شرف مناره افتد وآن در بن چاه آب خانه
1 اگر بخندد در دست من قدح نه عجب که بس گریست فراوان به دست من شمشیر
2 همه به آهو ماند ز تو جز انگشتان که لعل گشتست از عکس من چو پنجهٔ شیر
3 چو دست حنا بسته ست دست ار زنگین از آن نداری در دست خویش ساغر زیر
4 اگر چه هستم تشنه بی می من از کف تو نمی ستانم کز روی تو نگردم سیر
1 ای بزرگی که باغ رادی را شاخ بأس تو فتح بار آورد
2 تیغ تیز تو در مصاف عدو شرک را تا به حشر کار آورد
3 حیدری صولتی و خنجر تو عادت و رسم ذوالفقار آورد
4 کف بارنده مبارک تو جود را موسم بهار آورد
1 در نشیب آمدی مجوی فراز وقت ناز تو نیست تیز متاز
2 نه ای آگه ز حال و معذوری خفته غفلتی و بسته آز
3 پی گسسته چرا دهی ناورد پر شکسته چرا کنی پرواز
4 سست شد قوت تو سخت مجه کند شد باره تو تیز متاز
1 بوالفرج ای خواجهٔ آزاد مرد هجر وصال تو مرا خیره کرد
2 دید ز سختی تن و جان آنچه دید خورد ز تلخی دل و جان آنچه خورد
3 ای به بلندی سخن شاعران هرگز مانند تو نادیده مرد
4 روی توام از همه چیز آرزوست خسته همی جوید درمان درد