1 لعبتانی که زی تو می آیند کهربا چشم و زمردین یابند
2 بر کف سیم جام زر دارند مجلس خرم تو را شایند
3 یک گره بر بساط طلعت تو چشم ها باز کرده می آیند
4 یک گره گفته اند تا رویت بنبینند چشم نگشایند
1 آن شب که دگر روز مرا عزم سفر بود ناگاه ز اطراف نسیم سحر آمد
2 بوی تبتی مشک و گل سرخ همی زد وآن ترک من از حجره چو خورشید برآمد
3 زآن دیده چون نرگس چون دیده نرگس در دیده تاریک به وقت سحر آمد
1 چون به بنفشه ستان کز شب دیجور زاد تازه سمن ها شکفت ار نفس بامداد
2 گویی هر زر و سیم که داشت در مغز دل خاک به رخ برفشاند سنگ به دل در نهاد
1 خواجه عمید صاحب دیوان مولتان فرزانه ایست کافی و آزاده ایست راد
2 در عالم عطیت معطی چو او نبود وز مادر کفایت کافی چو او نزاد
3 چون ابر بر بساط سخا راد کف نشست چون کوه در مصاف هنر پر دل ایستاد
4 راهی که او سپرد به همت نکو سپرد رسمی که او نهاد به حشمت نکو نهاد
1 چرخ چندیمان به خاک اندر کشید چند ناکامی به روی ما رسید
2 هیچ حسرت ماند کاین دل آن نخورد؟ هیچ عبرت ماند کاین چشم آن ندید؟
3 لعبت زنجیر زلف حلقه جعد بر جدایی دل نهاد و آرمید
4 آب رویم برد آب دیدگان تا زمانه بدخویی پیش آورید
1 ای خداوند رای سامی تو مملکت را همی بیاراید
2 عزم تو ملک شاه را تیغ است که چو تیغش ز زنگ بزداید
3 از غم و رنج و انده و تیمار این تن من همی بفرساید
4 چشم سمج سیه همی بیند پای بند گران همی ساید
1 هر زمانی تنم چو زیر شود بر سر خلق در نفیر شود
2 خار گردد مرا گل اندر دست خار بر دشمنم حریر شود
3 سخن من از آن بود سوزان کاتش دل همی ضمیر شود
4 به چنین رنج کز زمانه مراست کودک هفت ساله پیر شود
1 ای مظفر تو در خور صدری صدر دیوان به تو مزین باد
2 نیکبختی و نیک روزی را بسته با دامن تو دامن باد
3 پدر تو که خواجه بوسعدست به تو فرزند چشم روشن باد
4 بر مخدوم خویشتن همه سال محترم جانب و ممکن باد
1 ای روی نکو سلامتت باد من در غم تو تو با دلی شاد
2 رفتی و شدی مرا نبردی ایزد به سلامتت بیاراد
1 آگاه نیست آدمی از گشت روزگار شادان همی نشیند و غافل همی رود
2 دل بسته هواست گزیند ره هوا تن بنده دل آمد و با دل همی رود
3 گر باطلی به بیند گوید که هست حق حقی که رفت گوید باطل همی رود
4 ماند بر آن که باشد بر کشتیی روان پندارد اوست ساکن و ساحل همی رود