1 مجلس سامی جمالی را بنده مسعود سعد خدمت کرد
2 مجلسی را که چون بهشت خدای معدن جاودانه نعمت کرد
3 واندرو حشمت خداوندیست که ازو روزگار حشمت کرد
4 کعبه ای شد ز بس که اهل امید گرد او طوف جست و رحمت کرد
1 ایمنی را و تندرستی را آدمی شکر کرد نتواند
2 در جهان این دو نعمتی ست بزرگ داند آن کس که نیک و بد داند
3 تا فراوان نایستی تو ذلیل روزگارت عزیز ننشاند
4 آنچه بدهد فلک تو را بستان باز ده پیش از آنکه بستاند
1 راشد از رشد روزگار نیافت رشد از اینگونه بس فراوان کرد
2 تن او را که جان دانش بود فلک جان ربای بی جان کرد
3 گوهری بود رشکش آمد ازو در دل خاک از آتش پنهان کرد
4 ای برادر چگونه شرح دهیم آنچه بر ما سپهر گردان کرد
1 ای بزرگی که باغ رادی را شاخ بأس تو فتح بار آورد
2 تیغ تیز تو در مصاف عدو شرک را تا به حشر کار آورد
3 حیدری صولتی و خنجر تو عادت و رسم ذوالفقار آورد
4 کف بارنده مبارک تو جود را موسم بهار آورد
1 ای حصن مرنج وای آنکس کو چون من بر سر تو باشد
2 هر دیو در آن جهان که بجهد از خانه خود بر تو باشد
3 ور پنهان خانه ای کند مرگ در پیشگهش در تو باشد
4 تو مادر دوزخی بگو راست یا دوزخ مادر تو باشد
1 مرا منجم هشتاد سال عمر نهاد ز عمر دوستی امید من بر آن افزود
2 خدای داند من دل در او نمی بندم که باد پیمود آن کس که آسمان پیمود
3 تو خود چنین گیر آخر نه پنجه و دو گذشت هر آنچه خوشتر گیتی ز عمر من بربود
4 امید خوشه چه دارم دگر که داس فنا دو بخش تازه از گشت عمر من بدرود
1 پنجاه و هفت رفت ز تاریخ عمر من شد سودمند مدت و ناسودمند ماند
2 و امروز بر یقین و گمانم ز عمر خویش دانم که چند رفت و ندانم که چند ماند
3 فهرست حال من همه با رنج و بند بود از حبس عبرت و از بند پند ماند
4 از قصد بدسگالان وز غمز حاسدان جان در بلا فتاد و تن اندر گزند ماند
1 ای بزرگی که سوی درگه تو ره بزرگان به دیدگان سپرند
2 فخر جویند و بنده تو شوند جان فروشند و مدحت تو خرند
3 مرکبان تو میزبانانند لاغران مرا بدانچه خرند
4 راه بی لاغران من نروند کاه بی لاغران من نخورند
1 ای بزرگی که رای صایب تو کارهای عمل به سامان کرد
2 کار کرد هنر کفایت تو بر کفاة زمانه تاوان کرد
3 هر چه تاریک دید روشن ساخت هر چه دشوار دید آسان کرد
4 شفقت های راستت بر من مکرمت های بس فراوان کرد
1 نرسد دست من به چرخ بلند ورنه بگشادمیش بند از بند
2 قسمتی کرد سخت ناهموار بیش و کم در میان خلق افکند
3 این نیابد همی به رنج پلاس و آن نپوشد همی ز ناز پرند
4 آنکه بسیار یافت ناخشنود وآنکه اندک ربود ناخرسند