1 بر لشکر زمستان نوروز نامدار کردهست رای تاختن و قصد کارزار
2 وینک بیامدهست به پنجاه روز پیش جشن سده، طلایهٔ نوروز و نوبهار
3 آری هر آنگهی که سپاهی شود به رزم ز اول به چند روز بیاید طلایهدار
4 این باغ و راغ ملکت نوروز ماه بود این کوه و کوهپایه و این جوی و جویبار
1 جز به چشم عظمت هر که درو در نگرد مژه در دیدهٔ او خار مغیلان گردد
2 گر نسیم کرمش بر در دوزخ به جهد هاویه خوبتر از روضهٔ رضوان گردد
3 هنرش هست فراوان گهرش هست نکو چون شجر نیک بود میوه فراوان گردد
1 عاشقا رو دیده از سنگ و دل از فولاد ساز کز سوی دیگر برآمد عشقباز آن یار باز
2 عشق بازیدن، چنان شطرنج بازیدن بود عاشقی کردن نیاری دست سوی او میاز
3 دل به جای شاه باشد وین دگر اندامها ساخته چون لشکر شطرنج از شطرنج ساز
4 شاه دل گم گشت و چون شطرنج را شه گم شود کی تواند باختن شطرنج را شطرنج باز
1 این قصر خجسته که بنا کردهای امسال با غرفهٔ فردوس به فردوس قرینست
2 همچون حرمش طالع سعدست و مبارک همچون ارمش نقش مهنا و گزینست
3 چون قدر تو عالی و چو روی تو گشاده چون عهد تو نیکو و چو حلم تو رزینست
4 چوبش همه از صندل و از عود قماری سنگش همه از گوهر و یاقوت ثمینست
1 شبی گیسو فروهشته به دامن پلاسین معجر و قیرینه گرزن
2 بکردار زنی زنگی که هرشب بزاید کودکی بلغاری آن زن
3 کنون شویش بمرد و گشت فرتوت از آن فرزند زادن شد سترون
4 شبی چون چاه بیژن تنگ و تاریک چو بیژن در میان چاه او من
1 ای خداوند خراسان و شهنشاه عراق ای به مردی و به شاهی برده از شاهان سباق
2 ای سپاهت را سپاهان رایتت را ری مکان ای ز ایران تا به توران بندگانت را وثاق
3 ای جهان را تازه کرده رسم و آیین پدر ای برون آورده ماه مملکت را از محاق
4 ای ملک مسعود بن محمود کاحرار زمان بر خداوندی و شاهی تو دارند اتفاق
1 به فال نیک و به روز مبارک شنبد نبیذگیر و مده روزگار نیک به بد
2 به دین موسی امروز خوشترست نبیذ بخور موافقتش را نبیذ نو شنبد
3 اگر توانی یکشنبد از صبوحی کن کجا صبوحی نیکو بود به یکشنبد
4 طریق و مذهب عیسی به بادهٔ خوش ناب نگاهدار و مزن بخت خویش را به لگد
1 روزی بس خرمست، میگیر از بامداد داد زمانه بده کایزد داد تو داد
2 خواسته داری و ساز، بیغمیت هست باز ایمنی و عز و ناز، فرخی و دین وداد
3 نیز چه خواهی دگر، خوش بزی و خوش بخور انده فردا مبر، گیتی خوابست و باد
4 رفته و فرمودنی، مانده و فرسودنی بود همه بودنی، کلک فرو ایستاد
1 هنگام بهارست و جهان چون بت فرخار خیز ای بت فرخار، بیار آن گل بیخار
2 آن گل که مر او را بتوان خورد به خوشی وز خوردن آن روی شود چون گل بربار
3 آن گل که مر او را بود اشجار ده انگشت و آمد شدنش باشد از اشجار به اشجار
4 آن گل که به گردش در نحلند فراوان نحلش ملکانند به گرد اندر و احرار
1 سمنبوی آن سر زلفش که مشکین کرد آفاقش عجب نی ارتبت گردد ز روی شوق مشتاقش
2 دو مار افسای عینینش دو مارستند زلفینش که هم مارست مار افسای و هم زهرست تریاقش
3 به خواب اندر سحرگاهان خیالش را به بردارم همیبوسم سیه زلفین و آن رخسار براقش
4 ز خواب اندر چو برخیزم سیه گردم، دوته گردم از آن جادو ، و زان آهو، سیه چشمش، دوته طاقش