1 می ده پسرا! برگل، گل چون مل و مل چون گل خوشبوی ملی چون گل، خودروی گلی چون مل
2 مل رفت به سوی گل، گل رفت به سوی مل گل بوی ربود از مل، مل رنگ ربود از گل
3 در زیر گل خیری آن به که قدح گیری بر بادک شبگیری، بانگ و شغب صلصل
4 هر گه که زند قمری، راه ماورالنهری گوید به گل حمری باده بستان، بلبل
1 شبی دراز، می سرخ من گرفته به چنگ میی بسان عقیق و گداخته چون زنگ
2 به دست راست شراب و به دست چپ زلفین همیخوریم و همی بوسه میدهیم به دنگ
3 نبیذ و بوسه تو دانی همی چه نیک بود یکی نبیذ و دو صد بوسه و شراب زرنگ
4 گهی بتازد برمن، گهی بدو تازم به ساعتی در، گه آشتی و گاهی جنگ
1 برآمد ز کوه ابر مازندران چو مار شکنجی و ماز اندر آن
2 بسان یکی زنگی حامله شکم کرده هنگام زادن گران
3 همیزاد این دختر بر سپید پسر همچو فرتوت پنبه سران
4 جز این ابر و جز مادر زال زر نزادند چونین پسر مادران
1 بیار ساقی زرین نبید و سیمین کاس به باده حرمت و قدر بهار را بشناس
2 نبید خور که به نوروز هر که می نخورد نه از گروه کرامست و نز عداد اناس
3 نگاه کن که به نوروز چون شدهست جهان چو کارنامهٔ مانی در آبگون قرطاس
4 فرو کشید گل سرخ رویبند از روی برآورید گل مشکبوی سر ز تراس
1 ابر آذاری چمنها را پر از حورا کند باغ پر گلبن کند، گلبن پر از دیبا کند
2 گوهر حمرا کند از لؤلؤ بیضای خویش گوهر حمرا کسی از لؤلؤ بیضا کند
3 کوه چون تبت کند چون سایه بر کوه افکند باغ چون صنعا کند چون روی زی صحرا کند
4 نالهٔ بلبل سحرگاهان و باد مشکبوی مردم سرمست را کالیوه و شیدا کند
1 آمدت نوروز و آمد جشن نوروزی فراز کامگارا! کار گیتی تازه از سر گیر باز
2 لالهٔ خودروی شد چون روی بترویان بدیع سنبل اندر پیش لاله چون سر زلف دراز
3 شاخ گل شطرنج سیمین و عقیقین گشته است وقت شبگیران به نطع سبزه بر شطرنج باز
4 گلبنان در بوستان چون خسروان آراسته مرغکان چون شاعران در پیش این یازان فراز
1 المنة لله که این ماه خزانست ماه شدن و آمدن راه رزانست
2 از بسکه درین راه رز انگور کشانند این راه رز ایدون چو ره کاهکشانست
3 چون قوس قزح برگ رزان رنگبر نگند در قوس قزح خوشهٔ انگور گمانست
4 آبی چو یکی کیسگکی از خز زردست در کیسه یکی بیضهٔ کافور کلانست
1 ابر آذاری برآمد از کران کوهسار باد فروردین بجنبید از میان مرغزار
2 این یکی گل برد سوی کوهسار از مرغزار وان گلاب آورد سوی مرغزار از کوهسار
3 خاک پنداری به ماه و مشتری آبستنست مرغ پنداری که هست اندرگلستان شیرخوار
4 این یکی گویا چرا شد، نارسیده، چو مسیح! وان یکی بی شوی، چون مریم، چرا برداشت بار
1 صنما بی تو دلم هیچ شکیبا نشود و گر امروز شکیبا شد فردا نشود
2 یکدل و یکتا خواهم که بوی جمله مرا و آنکه او چون تو بود، یکدل و یکتا نشود
3 تجربت کردم و دانا شدم از کار تومن تا مجرب نشود مردم، دانا نشود
4 ناز چندان کن بر من که کنی صحبت من تا مگر صحبت دیرینه معادا نشود
1 دلم ای دوست تو دانی که هوای توکند لب من خدمت خاک کف پای تو کند
2 تا زیم، جهد کنم من که هوای تو کنم بخورد بر ز تو آنکس که هوای تو کند
3 شیفته کرد مرا عشق و ولای تو چنین شایدم هر چه به من عشق و ولای تو کند
4 نکنم با تو جفا، ور تو جفا قصد کنی نگذارم که کسی قصد جفای تو کند