آثار شمس مغربی

صفحه 8 از 20
20 اثر از غزلیات شمس مغربی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات شمس مغربی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی
خانه / آثار شمس مغربی / غزلیات شمس مغربی

غزلیات شمس مغربی

1 ز قدرت سرو بستان آفریدند ز رویت ماه تابان آفریدند

2 ز حسن روی تو تابی عیان شد از آن خورشید رخشان آفریدند

3 ترا سلطانی کَونین دادن پس آن گه تخت سلطان آفریدند

4 از آن سرچشمه نوش حیاتت بگیتی آب حیوان آفریدند

1 از جنبش این دریا هر موج که برخیزد بر والوی جان آید بر ساحل دل ریزد

2 دل را همه جان سازد، جان را همه دل آنگه جان و دل جانانرا با یکدیگر آمیزد

3 جان و دل جانان را با یکدیگر آن لحظه فرقی نتوان کردن تمیز چو برخیزد

4 چون پادشه وحدت بگرفت ولایت را آنملک بدان کثرت، بگذارد و بگریزد

1 شاه بتان ماه رخان عرب رسید با قامت چو نخل و لب چون رطب رسید

2 لب بر لبم نهاد و روان کرد عاقبت جانم بلب رسید چو جانم بلب رسید

3 چون جان تازه یافت لبم از لبان او ایدل بیا که موسم عیش و طرب رسید

4 محبوب را نگر که چون عاشق نواز شد مطلوب را نگر که بگاه طلب رسید

1 جانم از پرتو روی چنان می‌گردد که دل از آتش او آب روان می‌گردد

2 هرچه پیداست نهان می‌شود از دیده جان چون بر آن دیده جمال تو عیان می‌گردد

3 هرکه از تو اثر نام و نشان می‌یابد از خود او بی‌اثر و نام و نشان می‌گردد

4 چون ز جان، جان جهان جمله نهان گشت به کل آنچه جان طالب آن است، همان می‌گردد

1 مرا بفقر و فنا افتخار میباشد زنام ملک و غنی ننگ و عار میباشد

2 مدام باده توحید میخورم زانرو که این شراب مرا خوش گوار میباشد

3 مزاج هر کسی این باده بر نمیتابد ولی مزاج مرا سازگار میباشد

4 میان آنکه تواش در کنار میطلبی علی الدوام مرا در کنار میباشد

1 رخت هر دم جمالی مینماید ز حسن خود مثالی مینماید

2 مرا طاووس حسنت هر زمانی رخ همچون هلالی مینماید

3 جمالت را کمالاتست بسیار از آن هر دم کمالی مینماید

4 تجلی میکند هر لحظه بر دل دلم را طفه حالی مینماید

1 رخت گرچه چو خورشید فلک مستور می‌باشد دلم هم در فروغ خویشتن مستور می‌باشد

2 نقابی نیست رویت را به جز رخت دایم نقابی گر بود مهر رخت را نور می‌باشد

3 به ما نزدیک نزدیک است و از ما دور دور آن رخ که از افراط نزدیکی به غایت دور می‌باشد

4 جهان خورشید او بگرفت و شد زو بی‌نصیب آن کس که چون خفّاش از خورشید دیدن کور می‌باشد

1 چون عکس رخ دوست در آینه عیان شد بر عکس رخ خویش نگارم نگران شد

2 شیرین لب او تا که به گفتار درآمد عالم همه پر ولوله و شور و فغان شد

3 چون عزم تماشای جهان کرد ز خلوت آمد به تماشای جهان جمله جهان شد

4 هر نقش که او خاست بر آن نقش برآمد پوشید همان نقش و بدان نقش عیان شد

1 دلی که با رخ زلف تو همنشین باشد مجرد از غم و شادی و کفر و دین باشد

2 بود ز کفر و ز اسلام بی خبر آن دل که زلف و روی تواش روز شب قرین باشد

3 خود ز بهر تفاخر ز خرمن آن کس که خوشه چین تو بوده است خوشه چین باشد

4 کجا به ملک سلیمان و خاتمش نگرم مرا که مملکت فقر درّ نگین باشد

1 بی نقاب آن جمال نتوان دید در رخش جز مثال نتوان دید

2 روی او را بزلف و خال توان دید بی زلف و خال نتوان دید

3 بخیالش از آن شدم قانع که از او جز خیال نتوان دید

4 خود جمال کمال روی ترا بی حجاب جلال نتوان دید

آثار شمس مغربی

20 اثر از غزلیات شمس مغربی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات شمس مغربی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی