شاه بتان ماه رخان عرب رسید از شمس مغربی غزل 72
1. شاه بتان ماه رخان عرب رسید
با قامت چو نخل و لب چون رطب رسید
1. شاه بتان ماه رخان عرب رسید
با قامت چو نخل و لب چون رطب رسید
1. جانم از پرتو روی چنان میگردد
که دل از آتش او آب روان میگردد
1. مرا بفقر و فنا افتخار میباشد
زنام ملک و غنی ننگ و عار میباشد
1. رخت هر دم جمالی مینماید
ز حسن خود مثالی مینماید
1. رخت گرچه چو خورشید فلک مستور میباشد
دلم هم در فروغ خویشتن مستور میباشد
1. چون عکس رخ دوست در آینه عیان شد
بر عکس رخ خویش نگارم نگران شد
1. دلی که با رخ زلف تو همنشین باشد
مجرد از غم و شادی و کفر و دین باشد
1. بی نقاب آن جمال نتوان دید
در رخش جز مثال نتوان دید
1. نهان بصورت اغیار یار پیدا شد
عیان بنقش و نگار آن نگار پیدا شد
1. دلی دارم که در روی غم نگنجد
چه جای غم که شادی هم نگنجد
1. مست ساقی خبر از حام و سبوئی دارد
تو مپندار که او مستی ازین می دارد
1. اگر ز جانب ما ذلت و نیاز نباشد
جمال روی ترا هیچ عز و ناز نباشد