آثار شمس مغربی

صفحه 7 از 20
20 اثر از غزلیات شمس مغربی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات شمس مغربی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی
خانه / آثار شمس مغربی / غزلیات شمس مغربی

غزلیات شمس مغربی

1 بیرون دوید باز ز خلوتگه وجود خود را بشکل و وضع جهانی بخود نمود

2 اسرار خویش را بهزارانوزبان بگفت گفتار خویش را بهمه گوشها شنود

3 در ما نگاه کرد هزاران هزار یافت در خود نگاه کرد بغیر از یکی نبود

4 در هرکه بنگرد همه عین خود بدید چون جمله را برنگ خود آورد در وجود

1 هر زمان خورشید او از مشرقی سر بر کند ماه مهر افزاش هر دم جلوه دیگر کند

2 از برای آنکه تا نشناسد او را هر کسی قامت زیباش هردم کسوتی دیگر کند

3 صورت او هر زمانی معنی دیگر دهد معنیش هر لحظه از صورتی سر بر کند

4 ابر فضلش چون ببارد بر زمین ممکنات آنزمین و آسمان را پر زماه و خور کند

1 بتم باهر سری هر سو سروکار دگر دارد غمش با هر دلی سودا و بازار دگر دارد

2 جمال و عشق آندلبر ز هر معشوق و هر عاشق بگاه جلوه نظاّری و دیداری دگر دارد

3 اگرچه دیده گلزار روی او مشو قانع که روی او جز این گلزار، گلزاری دگر دارد

4 اگر او‌دیده دادت که دیدارش بدو بینی طلب کن دیده دیگر که دیداری دگر دارد

1 تا که خورشید من از مشرق جان پیدا شد از فروغش همه ذرّات جهان پیدا شد

2 تا که از چهره خود باز برانداخت نقاب از صفای رخ او کَون و مکان پیدا شد

3 پود از کَون و مکان نام و نشان ناپیدا تا که از کَون و مکان نام و نشان پیدا شد

4 بود خاموش بگفتار درآمد عالم بحدیثی که بتم راز زمان پیدا شد

1 پا ز حد خویش بیرون نمیباید نهاد گر نهادی پیش ازاین، اکنون نمیباید نهاد

2 فعل ناموزون را موزون نمیباید شمرد قول ناموزون را موزون نمیباید نهاد

3 حد هر چیزی که دانستی وصف و نعمت او زانچه اورا کم و افزون نمیباید نهاد

4 هرچه مادون حق آمد پیش مادون آن بود نام حق را هیچ بر مادون نمی باید نهاد

1 نشان و نام مرا روزگار کی داند صفات و ذات مرا غیر یار کی داند

2 کسیکه هستی خود را بخود بپوشاند دگر کسیش بجز از کردگار کی داند

3 مرا که گمشده ام در تو، کس کجا یابد که غرق بحر ترا در کنار کی داند

4 مرا که نور نیم اهل نور کی داند مرا که نار نیم اهل نار کی داند

1 دل ما هر نفسی مشرب دیگر دارد راه و رسم دگر و مذهب دیگر دارد

2 میکشد هر نفسی جام دگر از لب یار بهر هر جام کشیدن، لب دیگر دارد

3 شاهد ما بجز از خال و خط و غبغب خویش خال و خطِّ دگر و غبغب دیگر دارد

4 هر زمان جان دگر از لب جانان رسدش بهر هر جان که رسد قالب دیگر دارد

1 مَهَت هر لحظه از کو می‌نماید هلال‌آسای ابرو می‌نماید

2 سر از جیب پری‌رویان برآرد رخ از روی پری‌رو می‌نماید

3 به هر سوزان کنم هردم توجه که رویت هردم از سو می‌نماید

4 پریشان زان شوم هردم که زلفت دلم را ره به یک سو می‌نماید

1 دل همه دیده شد و دیده همه دل گردید تا مراد دل و دیده ز تو حاصل گردید

2 به امیدی که رسد موجی از آن بحر بدل سالها ساکن آن لجّه و ساحل گردید

3 منزلی به ز دل و دیده من هیچ نیافت ماه من گرچه بسی گرد منازل گردید

4 دل که دیوانه زنجیر سر زلف تو بود هم بزنجیر سر زلف تو عاقل گردید

1 دلی نداشتم آنهم که بود، یار ببرد کدام دل که نه آن یار غمگسار ببرد

2 به نیم غمزه روان چه من هزار بود بیک کرشمه دل همچو من هزار ببرد

3 هزار نقش برانگیخت آن نگار ظریف که تا بنقش دل از دستم آن نگار ببرد

4 بیادگار دلی داشتم از حضرت دوست ندانم ارچه سبب دوست یادگار ببرد

آثار شمس مغربی

20 اثر از غزلیات شمس مغربی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات شمس مغربی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی