آثار شمس مغربی

صفحه 5 از 20
20 اثر از غزلیات شمس مغربی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات شمس مغربی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی
خانه / آثار شمس مغربی / غزلیات شمس مغربی

غزلیات شمس مغربی

1 مرا دلیست کا او را نه انتهاست و نه غایت نهایت همه دلها به پیش دوست هدایت

2 چو برزخی که بود در میان ظاهر و باطن میان ختم نبوت فتاده است ولایت

3 ازوست بر همه جانها فروغ تاب تجلی ازوست بر همه دلها ظهور نور هدایت

4 روان او ز تصور گذشته است و تفکر عیان او ز خبر وارهیده است و حکایت

1 چو باده چشم تو خوده است دل خراب چراست چو حال تست در آتش جگر کباب چراست

2 ز پیچ زلف تو در تاب رفت مهر رخت چو زوست تابش رویت از و شباب چراست

3 چو نیست عهد شکن غیر زلف بر شکنت بگو که با دل مسکنت این عتاب چراست

4 ز من هرآنچه تو گوئی و آن همی شنوی چو من صدای توام با من این خطاب چراست

1 با منست آنکس که بودم طالب او با منست هم تنم را جان شیرین است و هم جانرا تن است

2 از برای او همی کردم کنار از ما و من باز دیدم آخر الامرش که او ما و من است

3 آنچه می پنداشتم کاغیار بود او یار بود وآنچه گلخن مینمود اکنون بدیدم گلشن است

4 از صفای چهره از خلوت جان صفاست وز فروغ نور روش خانه دل روشن است

1 آنکه او در هر لباسی شد عیان پیداست کیست وانکه هست از جمله عالم نهان پیداست کیست

2 آنکه از بهر تماشا آمد از خلوت برون تا همه عالم بدیدندش عیان پیداست کیست

3 آنکه چون آمد بصحرای جهان ما ظهور کرد در بر خلعتی از جسم و جان پیداست کیست

4 وانکه در عالم شد از پی نام و نشاگ بعد از آن کاو بود بی نام و نشان پیداست کیست

1 از دهانش بسخن جز اثری نتوان یافت از میانش بمیان جز کمری نتوان یافت

2 گفتمش چون قمری گفت بگو چون قمرم چونکه بر سرو روانی قمری نتوان یافت

3 گفتمش ماه و خوری گفت که بر چرخ چنین سرو قد زهره جبین ماه خوری نتوان یافت

4 از سر زلف وی اخبار دلم پرسیدم گفت از گمشده تو خبری نتوان یافت

1 نهان پیر تو خویش آفتاب رخت از آنکه مانع ادراک اوست تاب رخت

2 رخت ز پرتو خود در نقاب میباشد عجب بود که نشد غیر ازین نقاب رخت

3 حجاب روی تو گر هست نیست جز تابش وگرنه چیست دگر تا برد حجاب رخت

4 بغیر چشم تو در روی تو نکرد نگاه از آنکه دیده کس را نبود تاب رخت

1 دل شد اندر پیچ و تاب حلقه گیسوی اوست پیچ و تاب حلقه ی گیسوی او بی انتهاست

2 در سر زلفش ندانم دل کجا افتاده است تا کدامین موی دارد موی او بی انتهاست

3 هر کسی را هست راهی سوی او در هر نفس راها در هر نفس زانسوی او بی انتهاست

4 ره بکویش هر که برد از وی برون ناید دگر چون برون آید دگر چون کوی او بی انتهاست

1 ریخت خونم که این شراب من است سوخت جانم که این کباب من است

2 چونکه چشمش خراب و مستم دید گفت کاین بیخود و خراب من است

3 چونکه در بوته غمم بگداخت گفت در زیر لب که آب من است

4 چون در آن آب روی خود را دید گفت کاین عکس آفتاب من است

1 آنکس که دیده در طلب او مسافر است عمریست تا که در دل و جانم مسافر است

2 وانکس که دید روی بتان حسن روی اوست در حسن روی خویش بهردیده ناظر است

3 دل را بسحر غمزه خوبان همی برد آن غمزه را نگر که زهی غمزه و ساحر است

4 از چشم او مپرس که ترکیست جنگجوی از زلف او مگوی که هندوی کافر است

آثار شمس مغربی

20 اثر از غزلیات شمس مغربی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات شمس مغربی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی