صفا و روشنی کاندرون خانه ماست از شمس مغربی غزل 37
1. صفا و روشنی کاندرون خانه ماست
ز عکس چهره آندلبر یگانه ماست
...
1. صفا و روشنی کاندرون خانه ماست
ز عکس چهره آندلبر یگانه ماست
...
1. آنچه کفر است بر خلق، بر ما دین است
تلخ و ترش همه عالم برما شیرین است
...
1. هرآنکه طالب آنحضرت است مطلوب است
محب دوست بتحقیق عین محبوب است
...
1. گذشت عهد نبوت و رسید دور ولایت
نماند حاجت امت بمعجزات و بآیت
...
1. مرا دلیست کا او را نه انتهاست و نه غایت
نهایت همه دلها به پیش دوست هدایت
...
1. چو باده چشم تو خوده است دل خراب چراست
چو حال تست در آتش جگر کباب چراست
...
1. با منست آنکس که بودم طالب او با منست
هم تنم را جان شیرین است و هم جانرا تن است
...
1. آنکه او در هر لباسی شد عیان پیداست کیست
وانکه هست از جمله عالم نهان پیداست کیست
...
1. از دهانش بسخن جز اثری نتوان یافت
از میانش بمیان جز کمری نتوان یافت
...
1. نهان پیر تو خویش آفتاب رخت
از آنکه مانع ادراک اوست تاب رخت
...
1. دل شد اندر پیچ و تاب حلقه گیسوی اوست
پیچ و تاب حلقه ی گیسوی او بی انتهاست
...