آثار شمس مغربی

صفحه 4 از 20
20 اثر از غزلیات شمس مغربی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات شمس مغربی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی
خانه / آثار شمس مغربی / غزلیات شمس مغربی

غزلیات شمس مغربی

1 هیچ میدانی که عالم از کجاست یا ظهور نقش عالم از کجاست

2 یا حروف اسم اعظم در عدد چند باشد یا خود اعظم از کجاست

3 گنج دانش را طلسمی محکم است این طلسم گنج محکم از کجاست

4 آندمی کز وی مسیحا مرده را زنده گردانید آن دم از کجاست

1 بر آب حیات تو جهان همچو حیاتی است او نیز اگر باد رود از سرش آبیست

2 بهر تو یک تاب جهان کرد پدیدار ذرات جهان جمله عیان گشته ز تابیست

3 حرفیست جهان از ورق دفتر علت هرچند که خود را بسر خویش کتابیست

4 زاندیده کماهی نتواند رخ او دید کاویخته بر روی وی از نور نقابیست

1 انکه او دیده جان و دل و نور بصر است هر کجا می نگرم صورت او در نظر است

2 خبر از دوست بدان بر که ندارد خبری ورنه آنجا که عیانست چه جای خبر است

3 ره بدو برد کسی کز پی او دور افتاد اثر از دوست کسی یافت که او بی اثر است

4 ره بی پا و سر آنست که نتوانی رفتن بنشین خواجه ترا چون هوس پا و سر است

1 حسن روی هر پریرویی ز حسن روی اوست آب حسن دلبری هر سو روان از جوی اوست

2 کعبه اهل نظر رخسار جانبخش وی است قبله ارباب دل طاق خم ابروی اوست

3 هر کسی گرچه بسوئی روی آرد ولی در حقیقت روی خلق جمله عالم سوی اوست

4 مسکن و ماوای جانها زلف مشکینش بود مجمع مجموع دلها حلقه گیسوی اوست

1 بیدل و دلدار نتوانم نشست بیجمال یار نتوانم نشست

2 صحبت یارم چه می آید بدست پیش با اغیار نتوانم نشست

3 ساقیم چون چشم مست او بود یک زمان هشیار نتوانم نشست

4 چون بت و زنّار، زلف روی اوست بی بت و زنّار نتوانم نشست

1 چون رخت را هر زمان حسن و جمالی دگر است لاجرم هردم مرا با تو وصالی دگر است

2 اینکه هر ساعت جمالی می نماید روی تو پیش ارباب کمالات، این کمالی دگر است

3 بر بیاض روی دلبر از بیاض دلبری از سواد و خطّ و خالت، خطّ و خالی دگر است

4 با وجود آنکه حسن او برونست از جهان در دماغ هر کسی از دو خیالی دگر است

1 صفا و روشنی کاندرون خانه ماست ز عکس چهره آندلبر یگانه ماست

2 خرد که بیخبر از کاینات افتاده است خراب جرعه از باده شبانه ماست

3 ز زلف و خط بتان باش برحذر دایم که زلف و خال بتان دام راه و دانه ماست

4 بیک بهانه جهان را پدید آوردیم جهان بدیده شده از پی بهانه ماست

1 آنچه کفر است بر خلق، بر ما دین است تلخ و ترش همه عالم برما شیرین است

2 چشم حق بین بجز از حق نتوان دیدن باطل اندر نظر مردمِ باطل بین است

3 گل توحید نروید ز زمینی که دروا خاک شرک و حسد و کبر و ریا و کین است

4 مسکن دوست ز جان میطلبیدم گفتا مسکن دوست اگر هست دل مسکین است

1 هرآنکه طالب آنحضرت است مطلوب است محب دوست بتحقیق عین محبوب است

2 تراست یوسف کنعتان درون جان پنهان ولی چه سود که چشمت بچشم یعقوب است

3 دوای درد درون را از درون بطلب اگر چه درد تو افزون ز درد ایّوب است

4 مگو که هیچ نداریم ما بدو نسبت که نیست هیچکسی کاو بدو نه منسوب است

1 گذشت عهد نبوت و رسید دور ولایت نماند حاجت امت بمعجزات و بآیت

2 ز شرک روی به توحید کرده اند خلایق نهاده اند بتحقیق رخ براه هدایت

3 نهایت همه انبیا و رسل گذشته نه پیش امت مرحوم احمد است بدایت

4 چنانکه چشم نبوت در انبیاست باحمد بر اولیا ویست انتها و ختم ولایت

آثار شمس مغربی

20 اثر از غزلیات شمس مغربی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات شمس مغربی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی