ایدوست بیا بر نظر ما نظری از شمس مغربی غزل 144
1. ایدوست بیا بر نظر ما نظری کن
بر دیده جان و دل شیدا نظری کن
1. ایدوست بیا بر نظر ما نظری کن
بر دیده جان و دل شیدا نظری کن
1. قطره ائی از قعر دریا دم مزن
ذرهئی از مهر والا دم مزن
1. چه ساقی است که مست مدام اوست جهان
چه باده است که ندانم که جام اوست جهان
1. ایدل اینجا کوی جانان است از جان دم مزن
از دل و جان جهان در پیش جانان دم مزن
1. پیش و قد ریش از سر و گلستان دم مزن
در تماشای بهار و باغ و بستان دم مزن
1. بیا ز چهره خوبان جمال خود را ببین
ز خط و خال بتان خط و خال خود را بین
1. گفتمش خواهم که بینم مر ترا ای نازنین
گفت اگر خواهی مرا بینی برو خود را ببین
1. ای همه صفات من آینه صفات تو
نیست حیات من بجز شعبه ای از حیات تو
1. هیچکس به خویشتن ره نبرد به سوی او
بلکه به پای او رود هر که رود به کوی او
1. آنکه عمری در پی او میدویدم سو به سو
ناگهانش یافتم با دل نشسته روبهرو
1. صفت و شکل و دهانش بزبان هیچ مگو
بیقینش چو بدیدی بگمان هیچ مگو