زد حلقه دوش بر دل ما یار معنوی از شمس مغربی غزل 167
1. زد حلقه دوش بر دل ما یار معنوی
گفتم که کیست گفت که در باز کن توی
...
1. زد حلقه دوش بر دل ما یار معنوی
گفتم که کیست گفت که در باز کن توی
...
1. سبو بشکن که آبی بیسبوئی
زخود بگذر که دریایی نهجویی
...
1. پیش شیران دعوی شیری مکن چون روبهی
نا خوش است از زشت و لاغر لاف حسن و فربهی
...
1. دارد نشان یارم هر دلبری و یاری
بینم جمال رویش از روی هر نگاری
...
1. تو نگاره بلطافت همگی جان و دلی
گرچه ساکن شده در مملکت آب و گلی
...
1. جنون فوق عایات الجنونی
جنون من حبیب ذوالفنونی
...
1. مرا به خلوت جان دلبریست پنهانی
که هست جان دلم در جمال او فانی
...
1. چو نیست چشم دلت تا جمال او بینی
نگر بصورت خود تا مثال او بینی
...
1. چه باده است که مست است میفروش از وی
کسیکه خورد نیاید دگر بهوش از وی
...
1. تو میخواهی که تا تنها تو باشی
کسی دیگر نباشد تا تو باشی
...
1. تا تو اندر مراتب عددی
گه دهی و گه هزار و گاه صدی
...
1. رخ دلدار را نقاب توئی
چهره یار را حجاب توئی
...