صد هزاران آفرین جان آفرین از امیرخسرو دهلوی غزل 1
1. صد هزاران آفرین جان آفرین پاک را
کافرید از آب و گل سروی چو تو چالاک را
...
1. صد هزاران آفرین جان آفرین پاک را
کافرید از آب و گل سروی چو تو چالاک را
...
1. ابر میبارد و من میشوم از یار جدا
چون کنم دل به چنین روز ز دلدار جدا؟
...
1. مرا دردیست اندر دل که درمان نیستش یارا
من و دردت، چو تو درمان نمی خواهی دل ما را
...
1. گه از می تلخ می کن آن دو لعل شکرافشان را
که تا هر کس به گستاخی نبیند آن گلستان را
...
1. زمانه شکل دگر گشت و رفت آن مهربانیها
همه خونابه حسرت شدست آن دوستگانیها
...
1. بیم است که سودایت دیوانه کند ما را
در شهر به بدنامی افسانه کند ما را
...
1. آن طره به روی مه بنهاد سر خود را
از خط غبار آن رخ پوشیده خور خود را
...
1. چنانی در نظر نظارگان را
که رونق بشکنی مه پارگان را
...
1. صبا نو کرد باغ و بوستان را
پیاله داد نرگس ارغوان را
...
1. گل من سبزه زاری کرد پیدا
زمانه نوبهاری کرد پیدا
...
1. چو بگشایی لب شکر شکن را
لبا لب در شکرگیری سخن را
...
1. درآمد در دل آن سلطان دلها
دل من زنده شد زان جان دلها
...