1 طبع من هر چه بسازد بسر خوان سخن قسمت تست اگر بد سازد
2 بنده در هر غزلی کرد ادا قول کمال تا بتصنیف ترا معتقد خود سازد
1 درسخنم کزو زنم لاف لاف از سخن چو در توان زد
2 بر فرق حسود قالبی گوی آن خشت بود که پرتوان زد
1 بما آن صوفی ببریده بینی بغیر از عجز و مسکینی ندارد
2 نشاید جرم خود بینی بروبست که آن بیچاره خود بینی ندارد
1 ای پاره ز چنگت به تن صوفی دلق درشان تو آیت یزید فی الحق
2 چنگت به سپاه طوقتمش می ماند کاشکستن او شد سبب راحت خلق
1 اگر زهره شنیدی بانگ چنگت رباب و عود خود را با تو میداد
2 وگر بودی نبی بر رسم تحفه بناختهای تو نی میفرستاد
1 ز شعر خویش جز وی و کلاهی که هریک به قالبی و بی بهایند
2 بدان حضرت فرستادم به تحفه اگر چه صدر عالی را نشاید
3 امیدم هست کز لطف تو هر دم چو یابند التفاتی بر سر آیند
1 هفت بیت آمد غزلهای کمال پنج گنج از لطف آن عشر عشیر
2 هفت بیتیهای یاران نیز هست هر یک پاک و روان و دلپذیر
3 لیک از هر هفتشان حک کردنی است چار بیت از اول و سه از اخیر
1 سوال کرد یکی از علای دین گلکار که تو غلام نئی روی تو سیاه چراست
2 جواب داد که هر موریی که میسازیم چو آتشی بکنی دود آن بجانب ماست
3 سیاه رویی من عارضی است اصلی نیست سیاه رویی بنده ز دود موریهاست
1 مطبخ بی برگ مرا در سفر نیست بحق نمک اوماج خشک
2 همچو ستونی که بود خیمه را میگذرانیم بکوماج خشک
1 نشسته بر دم حمام دیدم آن مه را به گلرخان دگر گفتمش ز بعد سلام
2 اگر تو آدمیای اعتقاد من این است که دیگران همه نقشند بر در حمام