1 بجز معنی حسام ملت و دین ای مفاخر به گوهر تو عقول
2 حل هر مشکلی که در سخن است کرده بر خاطر تو جمله حلول
3 از محبان خود بتقصیری خاطر نازکت مباد ملول
4 در عیادت اگر تساهل رفت تو کریمی و عذر من مقبول
1 زفاقه ره پر محنت و عذاب سفر طباع مردم دانا بغایت است ملول
2 که از ملال به بیتی نمی کنند شروع که تا نخست به بیتی نمی کنند نزول
3 در ابتلای سفر من قصیده گفتم اگر چه السفر قطعه گفته است رسول
1 شاه را از فضل و رحمت پادشاه ذوالجلال هم جمال ملک بخشیدست و ملک جمال
2 داعی جاه و جمال تو کمال است و ملک از سلاطین نیست کس را این کمال و این جلال
1 موریئی کان علا دین سازد گر کشد رود باشد امر محال
2 چاره آن ز پیر بنایی رفت شرمنده و بکرد سوال
3 پیر گفتا منت دهم تعلیم گر نگیرد طبیعت تو ملال
4 گفت موری همه کس را بی گلو کار کرده ام همه سال
1 جوانی گفت با محبوب خوشگوی که چون بینی هوا خواه تو یارم
2 چرا کاغذ نچسبانی به بینی سریش از نیست با کاغذ من آرم
3 بگفت از ضعف پیری و فقیری من مسکین سر بینی ندارم
1 جیم آقا گفت بهر قبر میر حافظی باید که ما سرنا چی ایم
2 چون حمید گر به این معنی شنید از مین برجست و گفتا ما چه ایم؟
1 حاجی کل از بر ما گر چه سوی قبله رفت نیست ازو حاشا و کلا عازم بیت الحرام
2 طاس بنگان را چو بازاری شنید اندر دمشق سر گرفت از سادگی بیچاره و شد سوی شام
1 کرد حکیمی ز نظامی سوال کای بسر گنج معانی مقیم
2 هست در انگشت کمال آن قلم یا نه عصائیست بدست کلیم
3 گفت قلم نیست عصا نیز نیست هست کلید در گنج حکیم
1 کمال اشعار اقرانت ز اعجاز گرفتم سر بسر وحی است و الهام
2 چو خالی از خیال خاص باشد خیالست اینکه گیرد شهرت عام
1 ما بتدریج در مقام سلوک خیمه در پهلوی ملک زده ایم
2 بر سر خوان آرزو همه شب شکم آز را نمک زده ایم
3 بر فلک میزنیم ناوک آه تا بدانی که ما فلک زده ایم