1 جز آه و ناله ندارم به عاشقی هنری مرا زدست هنرهای خویشتن فریاد
2 زاشک سرخ و رخ و زرد چون زیم بیغم که هر یکی بدگر گونه داردم ناشاد
1 چون علاالدین ما بوقوت سماع در فغان و خروش میآید
2 گوییا از حرارت انگشت دیگ طوسی بجوش می آید
1 چوحاجی احمد کل از در شیخ جدا افتاد زو افغان برآمد
2 روان بر منظر آن حاجی نی زن طربناک و خوش و خندان برآمد
3 چو تابستان رسید و شد هوا گرم کدو افتاد و بادمجان برآمد
1 چو همدمی و مصاحب بجای چنگ ای نی تو آن نه ای که دل از صحبت تو برگیرند
2 بگو به صاحب نی مطربا کزان تیزی اگر ملول شوی صاحب دگر گیرند
1 خواستم از صاحب مطبخ حساب بره کان کشت و سه پایه را برد
2 گفت بر رسم فداکان سود تست حشو آن همسایه بی مایه برد
3 پیه و کرده حاجی سقا گرفت شیردانرا گنده پیر دایه برد
4 گفتمش دلرا کجا بردی که نیست گفت دلرا دختر همسایه برد
1 درسخنم کزو زنم لاف لاف از سخن چو در توان زد
2 بر فرق حسود قالبی گوی آن خشت بود که پرتوان زد
1 گفت فرهاد آقا به میر ولی که رشیدیه را کنیم آباد
2 زر به تبریزیان بآجر و سنگ بدهیم از برای این بنیاد
3 بود مسکین به شغل کوه کنی که از موران کوه و دشت زیاد
4 لشگر پادشاه توقتمش آمد و هاتف این ندا در داد
1 مرا هست اکثر غزل هفت بیت چو گفتار سلمان نرفته زیاد
2 که حافظ همی خواندش در عراق بلند و روان همچو سبع شداد
3 به بنیاد هر هفت چون آسمان کزین جنس بیتی ندارد عماد
1 مرا یار از شکارستان مشگین در آهو بره مشگین فرستاد
2 چو افتادند دور از لاله و گل بصحرای عدمشان رخت افتاد
3 گر آهو برگان را کرد اجل صید بقای آهوان چشم او باد
1 وقت است که استان زمان زرگر منی مانند زر از بوته بما صاف نماید
2 کان نیک نباشد که ز صندوق ضمیرم زر دزدد و با من چو ترازو نگراید
3 شک نیست که اقبال درآید ز در من گر رای مبارک بصفا روی نماید