1 یکی شعر سلمان زمن بنده خواست که در دفترم زآن سخن هیچ نیست
2 بدو گفتم آن گفته های چو آب کز آن سان دری در عدن هیچ نیست
3 من از بهر تو مینوشتم و لیک سخنهای او پیش من هیچ نیست
1 آن میرکه در سماع سوزی دارد سگ روی غلام همچو یوزی دارد
2 گویند غلام او خطی دارد سبز خط نی که ولی جوال دوزی دارد
1 اگر زهره شنیدی بانگ چنگت رباب و عود خود را با تو میداد
2 وگر بودی نبی بر رسم تحفه بناختهای تو نی میفرستاد
1 از جناب رفیع داودی گه سلیمانش آستان بوسید
2 بطریق معامله سوی شیخ مدتی شد که تحفه رسید
3 بار دیگر ز جامه دران امید میتوان صوف دیگری دزدید
1 ای بلبل خوش نغمه ز ما باد سلامت مرغ که در سدره همین نغمه سراید
2 هر نام تو از آن شد خرد از ما در فطرت کاین خرده شناسی همه از طبع نوازید
3 هر نقش که در پرده نهفتی زنی و چنگ چون ماه نوش زهره بانگشت نماید
4 نام سخن بنده بر آور به غریبی کاین کار غریب است و زدست تو برآید
1 بر سر بیمو حسام خلوتی را هرکه زد حق به دست اوست گر فریاد و افغان میکند
2 چون سرش زیر کلاه بخیه از گرمی بسوخت بر مثال کاسه نو بانگ پنگان میکند
1 بما آن صوفی ببریده بینی بغیر از عجز و مسکینی ندارد
2 نشاید جرم خود بینی بروبست که آن بیچاره خود بینی ندارد
1 به مجمعی که دف از قول خویش میزند لاف جواب دادنی اش در نفس به بانگ بلند
2 که در برابر من ای فراغ چنبر پوش ز لطف لاف زنی تن زن و به طلبه مخند
1 پنج بیت قطعه ات کز گنج آمد فزون من چه گویم چون نظامی را جوابش حد نبود
2 تو سخن کردی روانه نزد من من بنده آن گر چه فکر نیک بود آن از تو این هم بد نبود
3 در جواب شعر چون آب روانت بیت ما خانه زین بود و ما را زین روانتر خود نبود
1 ترک دنیای دون بگیر کمال تا جهانیت مرد دین خوانند
2 هر که در بند ریش و دستارست خاص و عامش بهیج نستانند
3 چون کلاه ار سریش هست بترک همه بر فرقهاش بنشانند