1 بسمع معجری ای پیک عاشقان برسان حدیث شوق ملاقات و آرزمندی
2 ز بعد آنکه زدی حلقه بر در و خود را در آن جناب همایون چو حلقه افکندی
3 بگویش این قدر از من که ای برتبت و فضل گذشته قدر تو از پایه هنرمندی
4 چه گل شکفت ازاینت که بر سبیل خلاف درخت مهر و محبت ز بیخ برکندی
1 ذاکر حق که دل روشنت از بیداریست همدم صبح سحر خیز و خنک جان و تنت
2 گر تو در ذکری و فکری شده زانسان مشغول که دگر باد نیاید زمن و حال منت
3 من هم از فکر نیم خالی و از ذکر دمی گو بذکر توام و گاه بفکر دهنت
1 براه گرم بغداد این سلمان در آن حالت که از جان می بریدی
2 نبودش گوییا شعر پدر یاد که آنرا خواندی و بر خود دمیدی
1 بود وقتی کمال اسماعیل شرف روزگار اهل سخن
2 به کمال تو در سخن کامروز آن بزرگ این شرف نداشت که من
1 با فقاعی گفتم از روی مزاح بد معامل نیستم من ای خسیس
2 وجه شربتها که دادی نسیه ام گر فراموشت شود بر یخ نویس
1 حاجی احمد گله میکرد که در خانه مرا نیست برگ و شده ام راضی ازین غصه به مرگ
2 گفتم ای کله کدو فهم نشد اینقدرت که زمستان نبود هیچ کدو خانه به برگ
1 سلیهائی کز سهند آمد من و یاران ز کوشک موج آن بالا و اوج کوشک میدیدیم پست
2 شد بطاق هر دریچه آب نزدیک آنچنان کانزمان شستیم ما و هر که بود از کوشک دست
1 گفتم از مصر معانی بفرستم بتو باز سخن چند که آید به دهانت چو شکر
2 باز ترسیدم ازین نکته که گویی چو همام شکر از مصر به تبریز میارید دگر
1 گفته های لطیف بنده خویش بنده ام گر بلطف میخوانی
2 بر من خود پسند نیز قلم حاکمی گر به قهر میرانی
1 صوفیی علم لغت میکرد بحث جز جدل هیچش نبود از علم بهر
2 در لغت گفتا چه باشد موت و سم گفتمش تا چند گویی مرگ و زهر