1 ذاکر حق که دل روشنت از بیداریست همدم صبح سحر خیز و خنک جان و تنت
2 گر تو در ذکری و فکری شده زانسان مشغول که دگر باد نیاید زمن و حال منت
3 من هم از فکر نیم خالی و از ذکر دمی گو بذکر توام و گاه بفکر دهنت
1 زر طلبان همچو در حلقه بگوش آمدند شکر کز آزادگی بنده در آن سلک نیست
2 باغ اگرم نیست هست نخل معانی بسی نخل مرا برگ و شاخ جز ورق و کلک نیست
3 خانه ملکی من نیست بجز بیت شعر ملک دگر قافیه خود ملک نیست
1 ز ما ای صبا با محمد رسان خدا را درودی که او را سزاست
2 بگو با درود آنگهش در نهفت که ای ساز معنی ز طبع تو راست
3 گرفتم که باشد ترا صد گرفت بهر یک غزل کاختراعی مراست
4 نه آخر غریب دیار تواند ترا با غریبان خصومت چراست
1 سوال کرد یکی از علای دین گلکار که تو غلام نئی روی تو سیاه چراست
2 جواب داد که هر موریی که میسازیم چو آتشی بکنی دود آن بجانب ماست
3 سیاه رویی من عارضی است اصلی نیست سیاه رویی بنده ز دود موریهاست
1 سلیهائی کز سهند آمد من و یاران ز کوشک موج آن بالا و اوج کوشک میدیدیم پست
2 شد بطاق هر دریچه آب نزدیک آنچنان کانزمان شستیم ما و هر که بود از کوشک دست
1 صاحبا شوکت دی ماه بان پایه رسید که زحل کرسی نه پایه به هیزم بفروخت
2 بر قد هیچکس ایام قبایی نبرید که طمع چشمه خورشید بان چشم ندوخت
3 میکند باد برفتن حرکتهای خنک مگر این شیوه ز زهاد ریایی آموخت
4 با همه ذوق درون گرم نشد وقت کمال تا که در خلوت او دمبدم آتش نفروخت
1 گفت صاحبدلی به من که چراست که تورا شعر هست و دیوان نیست
2 گفتم از بهر آنکه چون دگران سخن من پر و فراوان نیست
3 گفت هر چند گفته تو کم است کمتر از گفته های ایشان نیست
1 مکن خواجه اصلاح شعر کمال قبول از تو و زبنده فرمودن است
2 که پیش من اصلاح شعری چنین بگل بیت معمور اندودن است
1 معایبی که در اشعار خواجه عصار است نوشته آن همگی در درون دیوانهاست
2 جداولی که بسرخی کشید در دیوان نه جدول است به معنی که خون دیوانهاست
1 میزند بنگ صاف مرشد خاف غافل از ذوق باده غیبی است
2 گر چه آن شیخ کالنبی گویند کالنبی نیست شیخ کبنی است