مقطعات کمال خجندی

ذاکر حق که دل روشنت از بیداریست
همدم صبح سحر خیز و خنک جان و تنت
گر تو در ذکری و فکری شده زانسان مشغول
که دگر باد نیاید زمن و حال منت
من هم از فکر نیم خالی و از ذکر دمی
گو بذکر توام و گاه بفکر دهنت
زر طلبان همچو در حلقه بگوش آمدند
شکر کز آزادگی بنده در آن سلک نیست
باغ اگرم نیست هست نخل معانی بسی
نخل مرا برگ و شاخ جز ورق و کلک نیست
خانه ملکی من نیست بجز بیت شعر
ملک دگر قافیه خود ملک نیست
ز ما ای صبا با محمد رسان
خدا را درودی که او را سزاست
بگو با درود آنگهش در نهفت
که ای ساز معنی ز طبع تو راست
گرفتم که باشد ترا صد گرفت
بهر یک غزل کاختراعی مراست
نه آخر غریب دیار تواند
ترا با غریبان خصومت چراست
سوال کرد یکی از علای دین گلکار
که تو غلام نئی روی تو سیاه چراست
جواب داد که هر موریی که میسازیم
چو آتشی بکنی دود آن بجانب ماست
سیاه رویی من عارضی است اصلی نیست
سیاه رویی بنده ز دود موریهاست
سلیهائی کز سهند آمد من و یاران ز کوشک
موج آن بالا و اوج کوشک میدیدیم پست
شد بطاق هر دریچه آب نزدیک آنچنان
کانزمان شستیم ما و هر که بود از کوشک دست
صاحبا شوکت دی ماه بان پایه رسید
که زحل کرسی نه پایه به هیزم بفروخت
بر قد هیچکس ایام قبایی نبرید
که طمع چشمه خورشید بان چشم ندوخت
میکند باد برفتن حرکتهای خنک
مگر این شیوه ز زهاد ریایی آموخت
با همه ذوق درون گرم نشد وقت کمال
تا که در خلوت او دمبدم آتش نفروخت
گفت صاحبدلی به من که چراست
که تورا شعر هست و دیوان نیست
گفتم از بهر آنکه چون دگران
سخن من پر و فراوان نیست
گفت هر چند گفته تو کم است
کمتر از گفته های ایشان نیست
مکن خواجه اصلاح شعر کمال
قبول از تو و زبنده فرمودن است
که پیش من اصلاح شعری چنین
بگل بیت معمور اندودن است
معایبی که در اشعار خواجه عصار است
نوشته آن همگی در درون دیوانهاست
جداولی که بسرخی کشید در دیوان
نه جدول است به معنی که خون دیوانهاست
میزند بنگ صاف مرشد خاف
غافل از ذوق باده غیبی است
گر چه آن شیخ کالنبی گویند
کالنبی نیست شیخ کبنی است