کدام سر که ندارد دماغ سودایی از کمال خجندی غزل 1041
1. کدام سر که ندارد دماغ سودایی
کدام دل که بود خالی از تمنایی
...
1. کدام سر که ندارد دماغ سودایی
کدام دل که بود خالی از تمنایی
...
1. گر از در به تیم برانی نو دانی
اگر کشته خویش خوانی تو خوانی
...
1. گر از شاخ دولت گلی چیدمی
نسیمی ز کوی تو بشنیدمی
...
1. اگر او یاد من دلخسته کردی
دل آه و ناله را آهسته کردی
...
1. گر باد سوی خاک من آرد ز تو بویی
چون زلف توام جان دمد از هر سو مویی
...
1. گر به پاکی خضر وقتی و روح القدسی
تا نیابی نظر اهل صفا هیچ کسی
...
1. گر بردرت این اشک چو سیلاب گذشتی
در کوی تو این خس هم از این باب گذشتی
...
1. گر بری دست به آئینه و در خود نگری
ببری دست ز عشاق به صاحب نظری
...
1. گر به فردوسی از حریم وصل نگشانی دری
پیش هر حوری ز آب دیده باشد کوثری
...
1. گر به من یار شوی ور نشوی
تو همان باری و دیگر نشوی
...
1. گر تو دل ما سوختی از آتش دوری
ما بی تو به دل بر نزدیم آب صبوری
...
1. گر زلف خود به فتنه و شوخی رها کنی
سرهای ما کشان همه در زیر پا کنی
...