1 ای لب و گفتار تور شیرین همه گرد رویت خال و خط مشکین همه
2 خوش نمودت خال پیش خط ولی عارضت خوشتر نماید زین همه
3 گرچه با خال و خطت جان سوختی دوست میدارم ترا با این همه
4 گر ز خوبان ختا خواهی خراج سجده آرندت بتان چین همه
1 با تو در دل نبایدم رخ ماه ی رخ نیارد شدن به خانه ماه
2 در شمایل قد تو لطف خداست هست لطف خدا به تو همراه
3 بینمت دایم و چنان دانم که نکردم هنوز نیم نگاه
4 گر گناهست در رخ تو نظر باد چشم پر آب غرق گناه
1 قدمت آن با الف با سرو سیمین بگویم راست هم آنی و هم این
2 خط سبزت زرخ دل بردن آموخت که طوطی گیرد از آئینه تلقین
3 از بیماری مرا درد سری نیست چو خاک آستان نست بالین
4 برویت زلف را طی مکانست که شب در روم باشد روز در چین
1 ای خط مشکبار تو پیچیده گرد ماه بر روی روز نقطه خالت شب سیاه
2 رخسار توست حجت اقرار عاشقان هستت بر این سخن خط عنبرفشان گواه
3 وصف قمر به روی تو گفتم بگفت عقل در آفتاب و ماه چه گویی حدیث شاه
4 خواهم که روی خویش به رویت نهم ولیک هرگز که دیده خرمن گل همنشین کاه
1 دل است جایش و با دیده فتاده به خون بدین خوشیم که باری از این دو نیست برون
2 عجب مدار که پروانه شب نیارامید که شمع لیلی حسن است و عاشقش مجنون
3 فزون ز ماه نوست ابرویت به صد خوبی که صد بود چو بگیرند در حساب دو نون
4 چو همنشین قدت شد دل اضطراب نمود ز دل سکون رود ار با لف شود مقرون
1 دو بوسم که گفتی اگر گویم آن کو مرا آن زبان کو ترا آن دهان کو
2 کمر گفته بودی که بندم بخونت کمر خود ببندی نگونی میان کو
3 دلت زود گفتی بر آتش نشانم نشانی ولیکن ازین دل نشان کو
4 فشاندم سر زلف نو ریخت جانها برین در چو من عاشق جانفشان کو
1 چه خوش است از تو بوس بخوشی نیاز کردن زلب تو وعده دادن پس وعده ناز کردن
2 من دل سیه چو خالت نکنم شکیب از آن لب ز شکر کجا تواند مگس احتراز کردن
3 بسؤال بوسه از ما چه کنی به خواب چشمان در منعمان نشاید بگدا فراز کردن
4 رخ خوب باز بگشا که قیامت است بیتو چو قیامت است باید در خلا باز کردن
1 ما به کلی طمع وصل بریدیم از تو مرحبانی نزده دست کشیدیم از تو
2 دل که در عشق تو خود را به غلامی بفروخت تا به هیچش ندهی باز خریدیم از تو
3 سالها گرچه نهادیم به تو چشم امید جز جفا و ستم و جور ندیدیم از تو
4 هر سؤالی و دعانی که بر آن در کردیم غیر دشنام جوابی نشنیدیم از تو
1 امروز بحمدالله فارغ شدم از دشمن دشمن چه تواند کرد چون دوست بود با من
2 آورد صبا بویی از مصر سوی کنعان یعقوب صفت ما را شد دیده بدان روشن
3 چون غنچه دل بشکفت از بوی نسیم وصل خار غم هجران را از دیده روان بر کن
4 در مانظری می کن با ما سخنی می گو تا کور شود حاسد تا لال شود دشمن
1 توش کن خواجه علی رغم صراحی شکنان بادی تلخ به یاد لب شیرین دهنان
2 بطلب بافت نشانه از لب شیرین فرهاد ره سوی لعل نبردند به جز کوه کنان
3 خاک بر فرق کسانی که زر و سیم به خاک باز بردند و نخوردند به سیمین دقنان
4 دوش رفتم به چمن از هوس بلبل و گل این یکی جامه دران دیدم و آن نعره زنان