1 خوش است بر لب معشوق مست بوسیدن به باد روی دلارام باده نوشیدن
2 چه عمر خوش که گذشتی بوصل یار مرا اگر مراد میسر شدی به کوشیدن
3 رنیم ار چه نصیحت کند ولی نتوان به بانگ هر سگی از کوی دوست گردیدن
4 بتاز کام دل خود ز باغ رخسارت گلی چنانکه تو دانی کجا نوان چیدن
1 ای نهاده بار هجران بر دل پر درد من تا چه آید بعد از این بر جان عم پرورد من
2 ای صبا گر بوی او داری چه داری زود باش ورنه چون من رفته باشم در نیابی گرد من
3 مردم چشمم بخون دل برای روی خلق آب و رنگی باز می آرد بروی زرد من
4 شب همه شب اشک میریزم بزاری همچو شمع نسبتی دارد همانا درد او با درد من
1 مه عیدت مبارک باد ای خورشید مهرویان زلب حلوای عیدی ده نخستین با دعاگویان
2 خلایق را نظر بر ماه و ما را بر تو نظاره بروبت عاشقانرا عید و مردم ماه نو جویان
3 مه عید و شب قدری که می گویند آن و این دل ما بافت در ابروی و زلف عنبرین مویان
4 صباح عید اگر سوزید عطری مجلس ما را شکر گیرید و عود از زلف و لبهای سمن بویان
1 خوشا در کوی دلبر آرمیدن گل از گلزار وصل بار چیدن
2 نگار خویش را در بر گرفتن شراب وصل از لعلش چشیدن
3 مرا باشد دلارامی پریروی که چون آهو بود خویش رمیدن
4 تمنا میکنم چون از لبش بوس بود کارش به دندان لب گزیدن
1 چو چشم مست تو دیدم خمارم از دیده گشاد چشم تو اشکم دمادم از دیده
2 ز دیده دل به یکی نوش نا رسیده هنوز هزار نیش به دل بیش دارم از دیده
3 قرار کردم و گفتم دگر نورزم عشق که برد عشق تو خواب و قرارم از دیده
4 در آتش غم عشق تو ریخت خون از چشم به باد رفت همه کار و بارم از دیده
1 سوخت به داغ غم چنان دل که نماند ازو نشان پیش من آدمی نشین آتش جان من نشان
2 بینو مرا ز تشنگی آمده بود جان به لب داد ز آب زندگی خال لب توأم نشان
3 تا فکنی به زیر با جان جهانیان همه دست ز آستین بکش دامن زلف برفشان
4 پند و نصیحت کسان تلخ کنند عیش من ناصع تلخ گوی را چاشنی زلب چشان
1 خبری یافتم از یار مپرسید ز من تا نیارید بر من خبر دار و رسن
2 خبر دار و رسن رابت منصور بود خبر رایت و منصور بود قلب شکن
3 خبری یافته ام از گل و از باد بهار خبر من برسانید به مرغان چمن
4 خبر مرغ چمن باغ و گلستان باشد خبر باغ و گلستان چه کند دفع حزن
1 چو زلف یار ز خود لازم است ببریدن گر اختیار کنی خاک پاش بوسیدن
2 دلا چو در حرم عشق میروی خود را چو شمع جمع ادب نیست در میان دیدن
3 به خاک بوسی پایت هنوز دارم چشم در آن زمان که بگیرم به خاک پوسیدن
4 اگر نه داعیة شبروست زلف ترا چه موجیست بدامن چراغ پوشیدن
1 دلبر نازک دل من هر زمان رنجد ز من گریش گویم به جان ماند به جان رنجد ز من
2 گر ببندم نقش بوسش در خیال آید به جنگ را بر آرم نام آن لب بر زبان رنجد ز من
3 گر بگویم نیست در خوبان مسلمانی و رحم زین شکایت ها نخست آن داستان رنجد ز من
4 فتنه انگیزی و شوخی را اگر عیبی نهم اول آن چشم آنگهی آن ابروان رنجد ز من
1 برگ گل خواندمش از لطف برنجید ز من مگر این نکته رنگین نپسندید ز من
2 آن پری چهره که دیوانه خویشم گرداند چه خطا رفت که چون بخت بگردید ز من
3 ظاهرا برگ کسی نیست چو گل سرو مرا ورنه چون غنچه چرا روی بپوشید ز من
4 تا به مهر تو چو ابروی تو پیوستم دل چون سر زلف بر آشفتی و ببرید ز من