آثار کمال خجندی

صفحه 89 از 109
109 اثر از غزلیات کمال خجندی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات کمال خجندی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی
خانه / آثار کمال خجندی / غزلیات کمال خجندی

غزلیات کمال خجندی

1 خوش است بر لب معشوق مست بوسیدن به باد روی دلارام باده نوشیدن

2 چه عمر خوش که گذشتی بوصل یار مرا اگر مراد میسر شدی به کوشیدن

3 رنیم ار چه نصیحت کند ولی نتوان به بانگ هر سگی از کوی دوست گردیدن

4 بتاز کام دل خود ز باغ رخسارت گلی چنانکه تو دانی کجا نوان چیدن

1 ای نهاده بار هجران بر دل پر درد من تا چه آید بعد از این بر جان عم پرورد من

2 ای صبا گر بوی او داری چه داری زود باش ورنه چون من رفته باشم در نیابی گرد من

3 مردم چشمم بخون دل برای روی خلق آب و رنگی باز می آرد بروی زرد من

4 شب همه شب اشک میریزم بزاری همچو شمع نسبتی دارد همانا درد او با درد من

1 مه عیدت مبارک باد ای خورشید مهرویان زلب حلوای عیدی ده نخستین با دعاگویان

2 خلایق را نظر بر ماه و ما را بر تو نظاره بروبت عاشقانرا عید و مردم ماه نو جویان

3 مه عید و شب قدری که می گویند آن و این دل ما بافت در ابروی و زلف عنبرین مویان

4 صباح عید اگر سوزید عطری مجلس ما را شکر گیرید و عود از زلف و لبهای سمن بویان

1 خوشا در کوی دلبر آرمیدن گل از گلزار وصل بار چیدن

2 نگار خویش را در بر گرفتن شراب وصل از لعلش چشیدن

3 مرا باشد دلارامی پریروی که چون آهو بود خویش رمیدن

4 تمنا میکنم چون از لبش بوس بود کارش به دندان لب گزیدن

1 چو چشم مست تو دیدم خمارم از دیده گشاد چشم تو اشکم دمادم از دیده

2 ز دیده دل به یکی نوش نا رسیده هنوز هزار نیش به دل بیش دارم از دیده

3 قرار کردم و گفتم دگر نورزم عشق که برد عشق تو خواب و قرارم از دیده

4 در آتش غم عشق تو ریخت خون از چشم به باد رفت همه کار و بارم از دیده

1 سوخت به داغ غم چنان دل که نماند ازو نشان پیش من آدمی نشین آتش جان من نشان

2 بینو مرا ز تشنگی آمده بود جان به لب داد ز آب زندگی خال لب توأم نشان

3 تا فکنی به زیر با جان جهانیان همه دست ز آستین بکش دامن زلف برفشان

4 پند و نصیحت کسان تلخ کنند عیش من ناصع تلخ گوی را چاشنی زلب چشان

1 خبری یافتم از یار مپرسید ز من تا نیارید بر من خبر دار و رسن

2 خبر دار و رسن رابت منصور بود خبر رایت و منصور بود قلب شکن

3 خبری یافته ام از گل و از باد بهار خبر من برسانید به مرغان چمن

4 خبر مرغ چمن باغ و گلستان باشد خبر باغ و گلستان چه کند دفع حزن

1 چو زلف یار ز خود لازم است ببریدن گر اختیار کنی خاک پاش بوسیدن

2 دلا چو در حرم عشق میروی خود را چو شمع جمع ادب نیست در میان دیدن

3 به خاک بوسی پایت هنوز دارم چشم در آن زمان که بگیرم به خاک پوسیدن

4 اگر نه داعیة شبروست زلف ترا چه موجیست بدامن چراغ پوشیدن

1 دلبر نازک دل من هر زمان رنجد ز من گریش گویم به جان ماند به جان رنجد ز من

2 گر ببندم نقش بوسش در خیال آید به جنگ را بر آرم نام آن لب بر زبان رنجد ز من

3 گر بگویم نیست در خوبان مسلمانی و رحم زین شکایت ها نخست آن داستان رنجد ز من

4 فتنه انگیزی و شوخی را اگر عیبی نهم اول آن چشم آنگهی آن ابروان رنجد ز من

1 برگ گل خواندمش از لطف برنجید ز من مگر این نکته رنگین نپسندید ز من

2 آن پری چهره که دیوانه خویشم گرداند چه خطا رفت که چون بخت بگردید ز من

3 ظاهرا برگ کسی نیست چو گل سرو مرا ورنه چون غنچه چرا روی بپوشید ز من

4 تا به مهر تو چو ابروی تو پیوستم دل چون سر زلف بر آشفتی و ببرید ز من

آثار کمال خجندی

109 اثر از غزلیات کمال خجندی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات کمال خجندی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی