1 تا توانی دل مشتاق بدست آری به جانب بار و وفادار نگه داری به
2 با چنین زلف خوش و خال خوش و روی چو ماه مهر ورزی کنیه و ترک جفا کاری به
3 صاحب روی نکو را به همه حال که هست رسم دلجوئی و آئین وفاداری به
4 گر به بالین ضعیفان گذری خواهی کرد صحت خویش نخواهیم که بیماری به
1 بدیده سوی تو حیف آیدم گذر کردن نشان پای نو آزرده نظر کردن
2 نهادهایم همه سوی آستان تو روی بعزم کعبه مبارک بود سفر کردن
3 لب تو همدم ما چون بریم از آن سر زلف ز ذوق جان که تواند بترک سر کردن
4 دعای جان تو گویم همیشه پیش رقیب که بیدعا نتوان از بلا حذر کردن
1 شه لشکر کش ما برد از ما عقل و هوش و دین چرا آن ترک کافر کیش غارت می کند چندین
2 در آن صف کو سپه رائد به قصد غارت دلها دلی کآنجا نخواهه شد اسیر او زهی مسکین
3 چو دود آه خود با او رساندم سوخت چشمانش چه بینی زرق خود صوفی تو کافر سوزی من بین
4 جهانگیری همین باشد که چون برقع براندازی رخت فی الحال بگشاید خط زلفت بگیرد چین
1 مهی نشست خیال رخت به خانه چشم تو ماهی از تو ستانیمه ماهیانه چشم
2 چها فتاد شنیدی ز گریه چشم مرا در است این سخنان گوش کن فسانه چشم
3 گرت چو اشک نیفتد کنار عاشق خویش چو نور چشم فرود آی در میانه چشم
4 از دود دل چه غم ار تیره شد سراچه جان که روشن است از روی تو تا به خانه چشم
1 ای نور دیده را نگرانی بسوی تو جانا تعلقیست دلم را بکوی تو
2 گر دیگران ز وصل تو درمان طلب کنند ما را بس است درد تو و آرزوی تو
3 چشم جهان به ماه رخت دین سالهاست بگذشت روز ما و ندیدست روی تو
4 از رهگذار بار چه برخیزد ار دمی دل را گشایشی رسد از بند موی تو
1 یار من بار دگر می طلبد دانستم عاشق زار دگر میطلبد دانستم
2 عارش آید دگر از یاری و غمخواری من بار و غمخوار دگر می طلبد دانستم
3 خون مژگان من از نازه نیارد در چشم چشم خونبار دگر می طلبد دانستم
4 رخت برچید ز سودای من آن حسن فروش سر بازار دگر می طلبد دانستم
1 غلام پیر خراباتم و طبیعت او که نیست جز می و شاهد حریف صحبت او
2 در آن زمان که نن ماه غبار خواهد بود نشسته باشم بر آستان خدمت او
3 چو نیست در کف زاهد بضاعت اخلاص چه فسق و معصیت ما چه زهد و طاعت او
4 مپوش رخ زمن ای پارسا بعیب گناه گناه بنده چه بینی نگر به رحمت او
1 ای با لب شیرین سخنت تلخ فتاده شد در همه خلق از نمکت شور زیاده
2 ابروت کمان بر من بیچاره کشیده چشمانت کمین بر دل خونخواره گشاده
3 از نوع بشر چون بشرت دیده ندیده از جنس پری چون تو پریزاد نزاده
4 در باغ هی سرو به امید قبولی در خدمت بالای نو برپای ستاده
1 ای غمت فوت جان سوختگان داغ عشقت نشان سوختگان
2 کرده عشقت هزار سینه کباب بنا شده میزبان سوختگان
3 در دل و جان ما زدی آتش سوختی خان و مان سوختگان
4 پیش آتش کباب گریه کند بر دل خونچکان سوختگان
1 زلف بر دوش آن پری در ماهتاب آمد برون گونیا از سوی چین صد آفتاب آمد برون
2 دور سازم گفتم اشک از چشم تر با آستین چشمه چندانی که کردم پاک آب آمد برون
3 میرود آهم به گردون تا ز دل خون می رود دود از روزن ز خوناب کباب آمد برون
4 کاو کاو خرقهها کردند در دور لبش ز آستین صوفیان جام شراب آمد برون