تو سروی و گل خندان همانکه از کمال خجندی غزل 1005
1. تو سروی و گل خندان همانکه میدانی
رخ نو شمع و شبستان همانکه میدانی
...
1. تو سروی و گل خندان همانکه میدانی
رخ نو شمع و شبستان همانکه میدانی
...
1. چرا به تحفه دردم همیشه ننوازی
به ناز و شیوه نسوزی مرا و نگداری
...
1. چرا هر دم از پیش ما میگریزی
شهی از گدایان چرا میگریزی
...
1. چشم شوخ و دل سنگین بر سیمین داری
خال مشکین رخ رنگین لب شیرین داری
...
1. چو تو دشمن از دوست نشناختی
مرا سوختی و به او ساختی
...
1. چو گل به لطف نو زد ان نازک اندامی
درید پیرهن نیکوئی به بد نامی
...
1. چه لطف است این که با من مینمایی
لب نازک پرسش میگشایی
...
1. چه موجب است که هیچ التفات ما نکنی
ترحمی به غریبان بینوا نکنی
...
1. حدیث خوشی هیچ با ما نگوئی
سخن جز به شمشیر قطعا نگونی
...
1. خرم آن دم که توأم مونس و همدم باشی
من بغمهای تو دلتنگ و تو خرم باشی
...
1. خواهم بر تو بردن تن را که شد خیالی
باری برم خیالی چون نیستم وصالی
...
1. خواهی که به هیچ غم نمیری
تا دست دهد پیاله گیری
...