آثار کمال خجندی

صفحه 83 از 109
109 اثر از غزلیات کمال خجندی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات کمال خجندی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی
خانه / آثار کمال خجندی / غزلیات کمال خجندی

غزلیات کمال خجندی

1 به ابروان تو زاهد چو چشم وا کرده را به گوشه محراب ها دعا کرده

2 خدنگ ناوک غم عضو عضو ما چندان که باز کرد: به هم نیغ او جدا کرده

3 بردن دل و دین خال را نشان داده بغارت سر و جان زلف را رها کرده

4 بترک جور و جفا وعدهها که داده مرا وفا نکره و گره کرده هم جفا کرده

1 بیروی او ز دیدهٔ بینا چه فایده رفتن به باغ بهر تماشا چه فایده

2 چون تشنه را ز حسرت او جان بلب رسید کردن لب فرات تمنا چه فایده

3 وزرحمتی که می رسد از رخ به خاک پاش آن شوخ را ز درد سرما چه فایده

4 زحمت مبین و رنج مبر ای طبیب من این درد عاشقیست مداوا چه فایده

1 عاشق کیست دلم باز نخواهم گفتن سر مونی بکس این راز نخواهم گفتن

2 وصف آن روی کز آسیب نظرهاست نهان پیش رندان نظر باز نخواهم گفتن

3 گر بپرسد ز من آن غمزه که خون نوکه ریخت هرگز این راز بغماز نخواهم گفتن

4 گله ناز و عتاب تو به آن ابرو و چشم کشی صد رهم از ناز نخواهم گفتن

1 آمد لب تو باز بصد نازه در سخن شیرین حکایتیست که گوید شکر سخن

2 حاجت بگفت نیست ترا چشم و غمزه هست گر میکنی بمردم صاحب نظر سخن

3 دیوار گوش دارد و اغیار نیز چشم ما چون کنیم با نوز بیرون در سخن

4 با گیسویت شبی که به پایان برم حدیث خواهم گرفت با سر زلفت ز سر سخن

1 بر درت بی آب شد اشکم ز بسیار آمدن بعد ازین خون خواهد از چشم گهربار آمدن

2 ای دل ار آهنگ آن در میکنی چون آه خویش باید از خود شد بدر آنگه بر بار آمدن

3 گر به صد بندم نگه دارند چون آب روان خواهم از شوق گلی گریان به گلزار آمدن

4 چون بدور رویش ای گل حسن نتوانی فروخت از چمن دامن کشان تا کی به بازار آمدن

1 در سر زنجیر زلف او من بی عقل و دین بار در پیچیدهام هذا جنون العاشقین

2 دی طبیب آمد به پرسش بر سر بالین من گفت بینم زحمت تو گفتمش زحمت مبین

3 پیش لب خال سیه را آن دو رخ گر جای داد سادگی باشد مگس را بر شکر کردن امین

4 چون روی ای نیر از آن ترکش روان منشین بخاک و به قد بار میمانی با بر جان نشین

1 میزند بر آتش دل جوش می آب اینچنین غم ز دلها میزداید باده ناب اینچنین

2 صید دلها می کند دلدار با نیر نگاه دلبران را باشد آری رسم ارعاب اینچنین

3 رخ متاب از دوستداران ای نگار سنگدل بین که از هجر رخت در گشته بی تاب اینچنین

4 هر شبی در خواب می بینم که سنگین دلتری باشد آری عادت بخت گرانخواب اینچنین

1 نداند قدر حسنت کس به از تو که خاک پای خود روبی به گیسو

2 شراب حسن پتوشی ز لبها در آید زلف از آن پیشت به زانو

3 از رویت مشتبه شد قبله بر خلق سوی محراب اشارت کن به ابرو

4 به من حلوای لب متمای گفتم اگر دست آورم در گردن تو

1 ای چو چشم خوش تو چشم کسی کم دیده شکر ننگ تو برتنگ شکر خندیده

2 وجهی از روی تو در دیده من خوشتر نیست ز آن سبب دیده من دیده ترا دردیده

3 دیده اهل نظر دیده بسی خوب و ترا بر سر جمله خوبان جهان بگزیده

4 من ز مهر رخ خوب تو ز خود بریدم از من سوخته بر قول عدو ببریده

1 ای رخ و زلف سیاه تو شب تیره و ماه مردم دیده که باشد؟ که کند در تو نگاه

2 مردم چشم تو ماتم زده عشاقند ورنه رنگ «مژه ها» بهر چه گردید سیاه

3 عاشق روی ترا برگ گل بستان نی بلبل باغ ارم میل ندارد به گیاه

4 گر نشان قدمت بر سرراهی یابم برنگیرم رخ اگر خاک شوم برسرراه

آثار کمال خجندی

109 اثر از غزلیات کمال خجندی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات کمال خجندی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی