تا برخسار مه از غالیه چوگان از کمال خجندی غزل 957
1. تا برخسار مه از غالیه چوگان زده ای
رقم غالیه سان بر مه تابان زده ای
...
1. تا برخسار مه از غالیه چوگان زده ای
رقم غالیه سان بر مه تابان زده ای
...
1. چرا جنییت شاهی بظلم تاخته ای
بقامت این علم فتنه بر فراخته ای
...
1. گر همه وقتی همه دلخون نه ای
لیلی وقتی تو و مجنون نه ای
...
1. لیست آن بگو با شکر خورده ای
ز خود خورده باشی اگر خورده ای
...
1. آشوب جانی شوخ جهانی
بی اعتقادی نامهربانی
...
1. آن شوخ دی براهی میرفت همچو شاهی
در پیش و پس ز جانها با او روان سپاهی
...
1. از در خویش مرا بر در غیری بری
باز گونی بدر غیر چرا میگذری
...
1. اگر در کشتنم تأخیر کردی
نبود از مرحمت تقصیر کردی
...
1. اگر ز محنت دنیا خلاص می طلبی
بنوش باده گلگون ز شیشه حلبی
...
1. ای آفتاب روی تو در اوج دلبری
پروانه چراغ رخت شمع خاوری
...
1. ای آیت حسن از رخ خوب تو مثالی
از رنگ رخت دفتر گل نقش خیالی
...
1. ای از خط تو زنگ بر آئینه شاهی
تو شاهی و پیش تو بتان جمله سپاهی
...