ای بوده با تو ما را خویشی از کمال خجندی غزل 969
1. ای بوده با تو ما را خویشی و آشنائی
با آشنای خویشت تا چند بی وفائی
...
1. ای بوده با تو ما را خویشی و آشنائی
با آشنای خویشت تا چند بی وفائی
...
1. ای درد درون جان چه باشی
ای سوز درون نهان چه باشی
...
1. ای دل این بیچارگی و مستمندی تا به کی
چون نداری روی درمان دردمندی تا به کی
...
1. ای دهان تو قند و لب همه می
قند پیش لب تو لیس بشی
...
1. ای رخت آیت حسن و دهنت لطف خدای
به حدیثی بگشای آن لب و لطفی بنمای
...
1. ای صبا بر خاک کوی یار ما خوش میروی
شبه سراندازان بر آن زلف دوتا خوش میروی
...
1. ای صبا تاکی به زلف بار بازی می کنی
سر دهی بر باد چون بسیار بازی می کنی
...
1. ای گل روی ترا چون من بهر سو بلبلی
از تو دارد این مثل شهرت که شهری و گلی
...
1. این چه نبهاست وین چه شیرینی
وآن چه گفتار و آن شکر چینی
...
1. ای ولوله عشق تو بره هر ر کویی
رندان سر کوی تو مست از تو به بویی
...
1. با تو ه را نمی رسد دعوی
شاهدند آن دو رخ برینه معنی
...
1. باز به ناز کش مرا چیست که ناز میکنی
ناز نمیکنم دگر گونی و باز میکنی
...