1 هر شبی خاک درت از گریه پرخون میکنم چهره شمعی به آب دیده گلگون میکنم
2 در به رویم بستی و من بر امید فتح باب در کنار بحر دیده دم به دم خون میکنم
3 آه گرمم خانه دل تا نسوزاند به دم میزنم هر ساعتش از خانه بیرون میکنم
4 در نگیرد گفتوگوی حاسدان در من که من همچو شمع از سرزنش سوز دل افزون میکنم
1 ای دل حکایت غم خود با صبا بگو با بار آشنا سخن آشنا بگو
2 چون بگذری به منزل بار ای نسیم صبح از روی لطف شمه ای از حال ما بگو
3 سوزی که هست در دل من شرح آن بده حالی که رفت بر سر این بلا بگو
4 تا کوه در خروش و فغان آید از غمم رمزی ز درد و محنت من با صدا بگو
1 خاک پایت دوست دارد روی من نیست عیب ای دوستان حب الوطن
2 خاک گشتم این سخن چندان رقیب در دهن داری که خاکت در دهن
3 آرزوی ماست زلفت بشکنش در جهان یک آرزوی ما شکن
4 گفته دیگر نسوزم جان تو جان من دیگر چه باشد سوختن
1 ای منت جانفشان دیرینه داغ عشقت نشان دیرینه
2 بفراموشیت نیامده نیز بادی از عاشقان دیرینه
3 بینو بودم هلاک خویش گمان کردی گمان دیرینه
4 گو غمم خور جگر که نیست دریغ میچ ازین میهمان دیرینه
1 عشق حالیست که جبریل بر آن نیست امین صاحب حال شناسد سخن اهل یقین
2 جرعه بر سر خاک از می عشق افشاندند عرش و کرسی همه بر خاک نهادند جهین
3 مرغ فردوس درین پرده نوازد دستان طوطی قدس ازین آینه گیرد تلقین
4 اهل فتوی که فرو رفته کلک و ورقند مشرکانند که اقرار ندارند بدین
1 هر شبی تا به سحر دست دعا بگشایم که مگر یک شبی آن بند قبا بگشایم
2 همچو من عقد گشانی نبود در عالم گر گره ز ابروی آن ترک خطا بگشایم
3 دوست در خانه فرود آمد و من در بستم کار بر رخ خصم در بسته چرا بگشایم
4 مرغ دل باز هوای سر زلفش دارد گاه آن شد که منش بند ز پا بگشایم
1 بینم ابروی تو پیوسته مه نو گه گه آن نبودست که گویند بقله الحرمه
2 دارم از مهر تو گه روشن و گه تیره دو چشم تا سر زلف سیه داری و رخسار چو مه
3 چون روی تشنه دلا جانب سیمین ذقنان پای بیرون منه از ره که بیفتی در چه
4 باش تا نغمه نی گوش کنیم ای صوفی چند بانگ نو و فریاد تو الله الله
1 چشم اگر اینست و ابرو این و ناز و شیوه این الوداع ای زهد و تقوی الفراق ای عقل و دین
2 میکشی ناوک ز مژگان در کمان ابروان گه بد آنم میکشی ای نا مسلمان اگه بدین
3 گر پری میگویدت من با تو میمانم نرنج بی ادب گر آدمی بودی نگفتی اینچنین
4 دوش اندک برقعی از پیش رو برداشتی داشت ماه آسمان پیشه تو رویی بر زمین
1 باد آرد بر من بوی نو ناگه ناگه کو گذر می کند از کوی نو ناگه ناگه
2 اندک اندک ز صبا بسته دلم بگشاید چون زهم باز کند موی تو ناگه ناگه
3 گرچه هندوست خود آن زلف چه دولتیاریست سر نهاد بر سر زانوی نو ناگه ناگه
4 مشمر عیب که دیوانه ام و ماه نواسته گر کنم چشم بر ابروی تو ناگه ناگه
1 خواهیم نقد جان و سر در پای جانان ریختن بر خاک کویش خون و اشک از چشم گریان ریختن
2 هر گرد دردی کز ره سوداش گرد آورد جان در خاک هم نتوانم آن از دامن جان ریختن
3 مجروح نیر غمزه را گفتی ز لب سازم دوا سودی نمی دارد نمک بر زخم پیکان ریختن
4 بر خوان حسن خود نکو کردی پریشان زلف را عادت بود بر روی خوان سبزی پریشان ریختن